/تشنه معرفت/
دارد غم کوزه که آب کجاست
دارد غم رود که دریا کجاست
تشنه لب از صحرا گذشتن
بگو دریای معرفت جستن کجاست
شعر هم در خود تنیده در سلول انفرادی مغز
بگو تفکری که سیراب کند کجاست
نه به دوختنو نه به بردن
بگو برنده شدن همه یاران کجاست
دل به دریا بزنیم
شاید دریا همان درون قلب ما پیوستن کجاست
...
حسام الدین شفیعیان