باز کجای قصه ی خواب گرفته نور مهتاب هست
شبی شعری که میبرد غمهای زمین را
روی تقاطع فکر رسالت چگونه زیستن بود
و در بلوار اندیشه مردی تبر میزد درختان فکر را
شعری برایت گفته ام نامه رسان نیاورد
کجای واژه اشکم خنده دار بود برای شعرم شمعی روشن کن
حسام الدین شفیعیان