✼  ҉ حسام الـבین شـ؋ـیعیان ҉  ✼

✐✎✐ وبلاگ رسمے و شخصے حسام الـבین شـ؋ـیعیان ✐✎✐

✼  ҉ حسام الـבین شـ؋ـیعیان ҉  ✼

✐✎✐ وبلاگ رسمے و شخصے حسام الـבین شـ؋ـیعیان ✐✎✐

شعری برای تمامی تاریخ

شام آخر میز آخر

قصه ی فردای دیگر

روی میز از  شعر  خالی بود

جای آن باران جاری بود

جای آن شعر هم  کاش کاشی کهکشانی

دور دوران شعر از شام آخر میز آخر

قصه قصه شعر میشد میز

باغ شعر انگیز میشد میز

جای تاریکی کجا بود

روشنایی جای شعر هم میز

تا خورده از غزل بود

گنجشک ها خوش غزل بود

طاووس ها شعر میگفتند

بال های آنها شعر از غزل بود

طاووس اصلان خود شعر

پر شعر از پر شده شعر

ناقوس هم خود بر شعر

چرخو  چرخو چرخ گردون

تاریخ ها شعر گردون

گر بگردانی همی شعر

عصر دوران تفاهم

بر ماضی بعیدی

بر ماضی همی حال

کاش شعرم تاریخ شعر داشت

شعر من تاریخ زشعر داشت

اما ای واژه کمی تند

تقو تقو تق به در کوب

شعر من را از  دری شو

روی واژه خود همی شو

تا بدانی حرف پاییز از زمستان

باز بهارو باز تابستان

چهار فصل شعر درونش

بافتنی داشت از نگفتن

باز کن پیله از این شعر

پروانه شو از این شعر

شاید اثاث شعر هم اساس داشت

روی بیت وزنی دگر داشت

ما حصل جمله کمی  نو

نوبه نو شعری همی نو

شاعر از میز خالی

خالی از شعر میز خالی

روی  به روی شعر مرا برد

روی من شعر مرا برد

نیست دگر شب های  شعری

نیست شب های شعر انگیز

تاریخ ایست قلبی نو

مغز ایستو قلب ایستو دست ایستو

قلم  نیستو مرکب نیستو شعر نیستو

نمره شعرم کمی نو

نمره از بیتی زشعر پر

موج دریا هم غزل داشت

روی اشک خود مثل داشت

اشک ماتم در درون شعر جوشش بود

انگار تبلور شعر مرا درون خود میخورد

سکوت شعر انگیز غزل ها

راه دوران شعر از این مثل ها

باران باران شعر شعر

رنگین کمان شعر دور خورشید  میچرخید

زمین دور شعر  تندتر شد

گردش ایام تندتر شد

آدمها شعر میشدن پائیزی از بر زمستانی

ژانویه سرد از شعر میشد

هزار دور نهصد و هشتاد و پنچی

کارناوال تولد تولد مبارک

انگار همه  زمین آشنابود

تاریخ روی مغز انسان حک میشد

انگار همه چیز آشنا بود

شعر کهن شعر نو ابیات رادیویی

پیرمرد خسته صدای خسته

میخواند شب غزل برای گوش های خسته

چشمان  خسته شعر خسته

خستگی از بر دوران

دور دوران شعر میشد همی گشت

روح  سالخورده جسم سالخورده میشد در شعر

جسم سال زده

شعر ماه زده

روح تازه میگرفت در شعری

انگار نو به نو شعر هم جوان میشد

در بر شعر برف تکانی بود

درخت کاج کاشته بر بر افراشتن  شمع ها

شمع درون شعر روشن بود

شب با تمامی غزل نو میشد

جاری در دل تفکر زمین هجایای کشیده

چند اپیزودیه  فصل های نو کهنه معاصر ترین شعر پازلی

کهن ترین شعر پارسی نو ترین شعر فرا پارسیانی

فارسی در شعر فارسی در حرف

پارس نامه شعر هم  زبان شعر میگرفت

انگار آجرک های شعر هم گل میداد

جای شعر روی تفکر از زندگی

دوران عصر قرن های زندگی

حسام الدین شفیعیان

سمفونی زندگی

سمفونی فالش شده تماشاگران نت شده

نت شده از سمفونی فالش زمین

نت بر روی تنظیم شعر زمین

دودو می فال فالش شعر فالش

سیال ذهن درون سمفونی نوستالوژی میشد

قیج قیج ویولون هم خود شعر میشد

صدای کشیده تماشاگر سوت سوت

تماشاچیان  درون سمفونی

چند پیانو زندگی

چند پیانو مردگی

پیانوهای فرسوده

سازهای ناکوک ناسروده

روی  تکان های شعر نت میشد

باز هم کوک آهن از شعر میشد

شهر آهن برقو آهن

شهرو  بلندای آن

کوتاهی قد ما

بلندی سازه های نو گرفته

قصرهای درد انسانی

درون کوتاهی قد شعر ما درد بود

مرحم آن کنج خلوت غزل  میبود شعر

مرحم شعر مرگ پاییزی

طبقات شعر هم سوتک فالش میشد

انگار سر جنگ آهن بود  سر فاصله ها

حرکت زمین تجملی نو میشد

باز هم شاعر خستگی را پر میشد

کارگران آجری

متد بالا رفتن از برجک های آجری

آهن های شعر زنگ زده نو میشد

درون بدن انسانی شعر پر میشد

عصر سرمایه داری نوین میشد فالش

شعر هم کتابی کنج طاقچه دیوار

نگاه کردم برجکی را

گیج شعری خوردم  از نوک آن

گفتم چه میبرند بالا بالا

گفت سیمان و آجرو دنیا

گفتم این پایین شعری هست

یکی فریاد میزد ماسه

یکی فریاد میزد آجر

یکی فریاد میزد جرثقیل را روشن کن

شعر را نگذار آجر بگذار

گفتم این شهر آجرهاست

روی کنج بلوکه های چند متری

یا وسعت زندگی آجرها

یا انسان درون آجر از تنهایی

روی بالکن کوچک قصه ما

ماه بود درد های شعر گرفته هر شب و روز

خواب کجا میبرد شاعر را

درون حصار درد عصب گرفته شعری بود

انگار تن درد از شعر میشد

انگار خواب هم شعر میشد

بلند بلند خواندم درون خود را

یکی قهرمان میشد برای دیگری شعری شود

من گفتم آسمان خدایی هست

روی  وسعت تنهایی

من  پهلوان جلال دادن او

نیستم شاید هم قد او

اما قد او شعر من نیست در شعر

او هم جلال میدهد شعر مرا

وقتی من سروده او بسراید دست نجات

رکن رکن شعر برای مرحم از نجات

نجات از شهر خواب زدگی

روی سکان سیاست نیستادن

روی سکان خدایی باش

تا  در طوفان  نجات انگیزی

بینی شعر هم  نجات میخواند

اندکی وقت  وقتی

قد آسمان جلال خود دارد

جلال آسمان بهتر از زمین

ملکوتش بی زوالو  روشن هست

برای جلال  خدا کوشیدن

او هم برای انسان کوشیدن

درون خود چه داریم

آن را فیض کنیم از پر شدن هر لحظه

پر شویم از رکن رکنی که میدهد جلال طوفانی

تا بر ذهن انسان ببارد باران

ذهن انسان جسم انسانی

درون جسم روشنایی پر شد

تا نگاهی با  رنگین کمان روشنایی از زیبایی

حسام الدین شفیعیان

جهان در بر شعر

ای دل اگر در پس شعر کوچه بن بست  تقاطع زافکار شده

یکی از سفسطه پر یکی از  بحران نفتو یکی گاز شده

یکی در بند عقاید نظری گفت زمین مستطیل هست چطور

یکی بر بند همو گفت زمین مربع زکجا میدانی

گفت بهر مربع زپرگار بجوی

دور خط فکر خود زاویه ای نوبساز

خانه فکر تو پرواز بلندیست اگر

بر درستی زآن خطو زپرگار بزن

نه مربع بمانو نه مستطیل نه دایره

خود جهان ساز جهان را بر دل نو بساز

زغمو دردو زرنجش کمی مرحم شو

زدرون خود پلی سازو پلی دیگر ساز

شعر را بند تقاطع مکن رد شو چون

در بلوار اندیشه کمی درختو سنبل بزار

کارگر رنج زحمت دروی حاصل دست رنج زده هست

بر دستت چسبی زدی یا در پینه آن گل زدی

شاعر چگونه بتواند بسراید غم خود در غم تو

رنج را فقر را  و تقاطع ناهمسطح طبقات را

شعر رویش فقر و دارایی نیست

شعر  رسالت هنر در بر گفتن ناسروده ها و سروده هاست

شمعی روشن کن درد مرا در شمع ریز

بسوزان تنم را پیکره شعرم را

بلندای برج ایفل مونالیزا نمیخندد

گریه خنده شاید داوینچی هم میخندد

حافظو سعدیو خیام فردوسی شاعران چه گفته اند

تفعل حافظ چه برای تو گفته یا تو برای او چه گفته ای

چاپلین هم غم داشت خنده داشت گریه داشت کات برداشت درون داشت

چاره چاپلینی عقاید او فقر و دارایی و زندگی زمانه خود

جنگ و صلح و عشق سال های کرم خورده

شاید بوفی در درون پیله آزرده

شاید ونگوگ بعد عصر خود

میز سیب زمینی ناخورده رنج خود

متد نقطه های جغرافیا طبقه هنر بر مرز جغرافیا

شعر تن خورده تن شده از شوری قلم

بن بست متینگ خواب و بیداری نهنگ

شوق درون پیله پروانه شدن میگردیم

شاید گرد جهان دور هنر میگردیم

بافتنی که برای زمستان بافت مادر برای پاییز روی بند شعر میبندیم

نقطه نقطه خط پاراگراف سطر سطر آن را پر از شعر میبندیم

شاعر-حسام الدین شفیعیان

پازل تفکرات

یک نفر پتک زمغزی زد

گفت من عقاید زفکر خود فقط

یک دیگر تبر زفکر او زد

و یک دیگر گل زدو عقیده زد

یکی مرحم فکر شد

یکی رنج فکر

آری جهان بعد فکرهاست

جهان بر بعد فکر هاست

میز گفتمان نجوم و فلسفه غربو شرق

میز گفتمان عقاید نیامده از بطن عقاید بر هم

صحبت جهان هست صحبت حرفهای دگر

نوبرداشت از عقاید در بن شعر از برای هم

نقطه نقطه سلول های مغزی را تکان خوانی کن

شعر را  بر فکر خود چراغانی کن

ما حصل نقطه رفتن آمدن ها هست

شعر را کمی واژه نو تکانی کن

خسته از بن  بسته از نکوبیدن ها

کوبیدن جستن حقیقت ها

روی تقاطع عقاید ایستاده در بن خود

خود تکان خود تکانی زنو بر تن خود

روی سکان خواب زدگی شعر گفتن

سوت سوت های درون خود شعر گفتن

بادبادک درون پرواز از زمین

جایی در بر ترانه ای خفته شعر گفتن

زمین غم انگیز درون خود پیله بافته هست

قفس زمین جای شعر یا درون شعر خود برون زقفس کلمات گفتن

حسام الدین شفیعیان

گذر از پست مدرن

آسمان یا زمین برای  تدافع فکر یا تهاجم فکر

نه تهاجم فکر نه تدافع فکرو نه تخاصم فکر

مرحم فکر  مرحمت فکر مرحمی در فکر

هنر پلویری نیست هنر بافتنی نیست هنر پوشیدنی بر فکرست

میزان درستی فکر میزان شعرو میزان شاعری شعر گفتن

مرحم هنر نشد درون هنرمند را گذران

گذر کن از بند درون شعر فقط جای آن خوب را درست گفتن

کافکا یا هدایت یا ونگوگ یا هنر پس از هنر

هنر پس از گذر در هنر پس از پسامدرن

پسامدرن نو در بر پست مدرن قبل شکستن

ابیات مدرنیته ابیات  معاصر ابیات نو و متصل

جهان تازه از واژگان هنری

تابلوی  پسا  لبخند گریه

شعر ما را کودکان  آفریقایی یا  ساحل دور

شعر ما را  نخوانده آتش گرد شعله سرخپوستان

شعر تن انگیز درون واژه

فالش انگیز یا وزن بر انگیز یا سکته کلماتی

ایست ممتد قلب درون شعر روی مغز استعاره ای

بورژوا  آهنی شعر خوردگی

سمبولیسم هنر برای هنر یا هنرمند درون هنر 

اپیزودهای چند فصلی  نو آورانه ترین شعر قرن بیستو چند

ترمز درون هجایا کشیده روی کلمات بند کلمه شعر برای درون کلمات

و کاغذ کاهی شعر حس تایپ فیبری شاعرانه  رد از کاغذ 

جای شعر گلدان جای گلدان شعر شعر بر گل شکفتن کلمات

حسام الدین شفیعیان