روزی زرتشت در دوران کودکی، مشغول بازی با دیگر کودکان بود. دوراسرو و براتروکرش تصمیم گرفتند که او را بترسانند. همبازیهای او فرار کردند، اما زرتشت در برابر دشمنانش ایستاد
آنگاه که ۳۰ ساله شد، بهمن در نزدیکی رود مقدس دایتی از سوی اهورامزدا به سراغش آمد و او را به گفتگو با اهورامزدا خواند.[۶۴] بهمن به شکل مرد بسیار زیبایی ظاهر شد و در لحظهای که زرتشت از رود بیرون آمد تا لباس بپوشد، با او دیدار کرد. بهمن پرسید: «که هستی؟ از که هستی؟» زرتشت پاسخ داد: «منم سیپتمان زرتشت.» بهمن گفت: «برای چه رنج میکشی؟... برای چه مبارزه میکنی و چه میخواهی؟» زرتشت جواب داد: «رنج من برای اهلَوی (اشه) است، مبارزهام برای اهلَوی است، خواستهام اهلَوی است.» سپس بهمن به او کمک کرد که لباسهایش[ث] را در بیاورد تا بتواند به دیدار اهورامزدا برود. در گزیدههای زادسپرم زرتشت در کرانه رود دایتی در ایران به دیدار شورایی از هفت امشاسپند (که اهورامزدا هم یکی از آنهاست) رفت. ابتدا آنها را ستایش کرد و سپس بر روی صندلی پرسشکنندگان نشست و سوالاتی پرسید و اهورامزدا مستقیماً پاسخ داد. به این پرسش و پاسخ، «هَمپُرسگی» میگویند. در همان روز، از خرد بیپایان اهورامزدا به زرتشت الهام شد.[۶۵]
بخش بعدی، دربارهٔ اولین حضور زرتشت در جهان انسانها پس از دیدار با اهورامزداست. او به میان مردم رفت و از آنان خواست که امشاسپندان را پرستش کنند و از دیوان دوری گزینند. همچنین از آنها خواست که خودوده (ازدواج با خویشان نزدیک) انجام دهند که با مخالفتشان روبرو شد. پس از آن، به سوی توران رفت که آنجا، «مردان قدرتمند توران» به رهبری اورایتاتنگ به سختی دین را رد کردند، چنانکه زرتشت در پاسخ خشم و عذاب اهورامزدا را بر آنان نازل کرد. نیروهای شریر، به رهبری اهریمن، تلاش کردند که زرتشت را نابود سازند. اهریمن شخصاً دیوانی را به سوی زرتشت فرستاد اما در نهایت آن دیوان زخمی و بدون نیرو پیش پای اهریمن بر زمین افتادند. زرتشت اهریمن را دنبال کرد و به سمت او سنگهایی به بزرگی یک خانه پرتاب کرد. پس از آن، زرتشت چنان ظاهر جسمانی دیوان را خرد کرد که دیگر نتوانستند به صورت مرئی بر زمین ظاهر شوند. او این کارها را با استفاده از دعای «یثا آهو ویریو» انجام داد.