ویژگىهایى که امام علیهالسلام شمرده مخصوص کوفیان نیست، بلکه در مورد عموم مردم صادق است و الف و لام در کلمه «الناس» به معناى «کل» است. از امام، سخنان دیگرى نیز هنگام خبر گرفتن از فرزدق نقل شده که با این سخن تنافى ندارد و ممکن است آنها نیز از حضرت صادر شده باشد.
از یک طرف، تاریخ قرنهاى اولیه غالبا به دست وابستگان به حکومت نوشته شده و از سوى دیگر، از عصر صفویه به بعد، به واقعه عاشورا بیشتر بهعنوان حادثهاى عاطفى و
حزنانگیز مىنگریستند، و چون بىوفا نشان دادن کوفیان، سبب تحریک عواطف مىشود، به آن بیشتر شاخ و برگ دادهاند.
گذشت که در میان دعوتکنندگان، کسانى بودهاند که در دعوتشان صادق نبودند، اما هنگام اظهار نظر در مورد یک شهر باید اکثریت و عموم مردم را در نظر گرفت، نه عدهاى خاص را.
کمانصافىها در معرفى کوفیانى که بخش عمدهاى از آنها شیعه بودند، چنین تصویرى را ترسیم کرده که آنان یک روز امام حسین علیهالسلام را براى تشکیل حکومت دعوت کردند و پس از پذیرفتن امام، بدون اینکه اتفاق مهمى افتاده باشد، پشیمان شدند و نه تنها از اطراف مسلم پراکنده شدند، بلکه امام و یارانش را به شهادت رساندند.
کوفیان در دعوت از امام و بیعت با مسلم در آن شرایط، رفتارى منطقى از خود نشان دادند، اما پیش بینى حضور عبیداللّه و رفتار خشن او را نمىکردند. عملکرد زیرکانه و خشونتآمیزى که عبیداللّه پیش گرفته بود، در دیگر جوامع نیز همین بازتاب را داشت و عادتا عقبنشینى مىکردند. در زمان رسیدن نامههاى کوفیان، امام حسین علیهالسلام سلیمان را نیز به بصره فرستاد و از آنها دعوت به همکارى کرد، اما حرکتى در آنجا صورت نگرفت.(1) در شهرهاى دیگر نیز حرکت در خور توجهى در حمایت امام حسین علیهالسلام دیده نشده، در حالى که در کوفه جنبش گستردهاى شکل
گرفت، هر چند به نتیجه نرسید، امام مىبینیم بیشترین مذمتها متوجه کوفیان است.
به نظر مىرسد بخشى از مردم کوفه به دلیل عدم همراهى با امام ـ اگر توان پیوستن به حضرت را داشتند ـ بهویژه آنان که در جنگ با امام شرکت کردند، مذموماند؛ اما آنها انسانهاى استثنایى و با ویژگىهاى منحصر به خود نبودند. شرایطى آنجا حاکم بود که اگر در هر جاى دیگر این شرایط جمع مىشد همین اتفاقات رخ مىداد، چنانکه وجوه مشابه زیادى میان حرکتهاى انقلابى کوفیان با حرکتهاى انقلابى مردم دیگر دیده مىشود. اگر منصفانه نگاه کنیم تعجب از این پیمانشکنان نیست، بلکه باید از امثال حبیببنمظاهر و مسلمبنعوسجه و ابوثمامه صاعدى تعجب کرد که تا پاى جان ایستادگى کردند.
قرنهاست که بسیارى از مردم، اهل کوفه را براى این بىوفایى و پیمانشکنى ملامت کردهاند و چنانکه به اصحاب و یاران با وفاى امام علیهالسلام درود و سلام فرستادهاند، به اینان که روزى وعده نصرت دادند و پیمان فداکارى بستند، و روزى هم بهروى امام شمشیر کشیدند و تا پاى کشتن وى ایستادگى کردند، لعنت و نفرین کردهاند، اما انصاف این است که مردم کوفه، کارى برخلاف معمول و عملى که موجب حیرت باشد انجام ندادهاند و هر دو کارشان برطریق قاعده بود: هم آن نامهها که نوشتند و هم آن شمشیرها که به روى امام کشیدند.(1)