پنجره را بازمیکنی و میسراید دلتنگی از فصل رویشی نو.بر پرچین خیال انگیز زندگی.پیچک مهربانی میپیچاند بر درخت ریشه از شور مهربانی.و میزداید غمها را در باور زمین.سایه ساری از گلچین سرودن زندگی در فصلی نو و برای تو میماند قصه های زمین در سراشیبی از حرفهایت.قلم بر پیکره خشک زمین جانی تازه میگیرد بر سلول های تراوش مغزی.قلب آهنگ تپیدن نو میگیرد و زمین سرد میشود از گرمای تابشی از کلمات بر ذهن انسان واژه میشود در سطر سطر دلش از شوریدگی های شور انگیز گفتن ها.پنجره را که باز میکنی.زمین حرفی نو دارد و کلمات واژه ای از سرودن.در کجای زندگی حروف را میچینی.زندگی خود حرف هائیست از سرودن برای کلماتی از گفتن ها.و واژه ها جملگانی از دلتنگی زمین میشود بر تاریخ گذشتن از عصر زندگی آجری.و قلم حرف میشود.و جمله بارش رویشی از کلمات.
چون نفس میرود زندگی میرود
حاصل این نفس بهر چه میرود
چون تفکر کنی در همین خود نفس
پی بری کین چنین هم انسان میرود
جسم در پی زندگی خود کجا میرود
خاک گر شوی کیمیا میرود
کیمیای خرد بهر خاک بذر شود
بذر این از خرد در خاک کی رود
چون تفکر زخاک نه جسم میرود
چون تفکر کنی حاصلش پر کنی
جسم اگر خود رود روح به کجا میرود
جسم در خاکدان گر بپوسد انسانها تفکر زآن ماند در این جهان
گر تفکر زخوبی زحاصل مهربانی شود تفکر خوب بماند اگر جسم میرود
...
طاووسی را کرکسی بدید گفت چو زیبا تویی
چو زیبایی تو پر رنگین تویی
چو هر پر تو یادگار گر بیفتد بماند بهر آدمی
کرکس نه پر نه زیبایی از او ولی طاووس چه زیبا هست بر کرکس که گفت
زمن چون پر زیبا داد خدا زتو هم حیات داد تا چون بپری
که چون آفرینش بیهوده نیست مثالی زصحبت کردند این به دو
که کرکس هیچ چیز زبیهوده نیست زخلقت همه بهر کاری کنند
چو کرکس شدی چو طاووس چو گنجشک یا بلبل همی هر خلقتی دارد نشان از همان
که در آن چو خلقت توجه کنی در آن چو زیبا چه پر رنگین یا نه زآن
در آنچه تو هستی همان مثال چه زیبا چه در خود به زشتی تو یادی کنی
درونت چو زیبا کنی تو صورت نه سیرتی زیبا کنی
که این نقش و نگار اگر هست مرا چون توجه ولیکن خطر هست بر آن در پرم
پرم را خدا و جانم را خدا حفظ کند اگر غرور در پی زیبایی رود
به بادی همین پر چو کنده شوی نماند چو طاووسو کرکس نه هر کسی که غرور زبر درون پر کنی
...
آنکه دوست هست زیاد زدوست چون توجه کند
زدوستی زدوستان خود توجه کند
زاحوال دوستان اگر گر بپرسد آدمی
زدوستان همی خود زاحوال خوش کند
همی هست انسان زبر ادب اگر کوزه همان به شود که چرخش خوش کند
زدست کوزه گر فوت کوزه گری اگر درون آن خالی ولی پر کند
پر زگل زآب یا زیبایی کوزه آن که در کوزه پر زتجسم کند
اگر گر هنر بهر آدم بماند چرا آن را زخوبی درونش تفکر پر کند
که حاصل زهر فن و ابیات زآن چو شعری خوش زجوشش کند
...
ای کشتی زطوفان اگر رد کنی
زساحل چو لنگر اگر پرت کنی
زاستحکام کشتی مشو کاپیتان غرور
اگر ورطه طوفان زخدا یاد کنی
زآن در ورطه موجی غمین
زخوشحالی زآن چون رد کنی
زبهر خطر اگر این خطر رد کنی
همیشه زخدا چون توجه کنی
ببینی که دریا همی ساحلست
که از آن تا به آن چون چو برگردی زدریا موجو طوفان به یاد خدا چون توجه کنی
در آن گر موجو گر آن خطر زبهر توکل زیاد خدا در آن موج سهمگین چو در بر رد کنی
خطر را ز خود و مسافران چون بر موج ها رد کنی
زآن در توجه همیشه زآن که نجات بخشد آنکه به او توجه کنی
که هست در پی نجات انسان چون انسان توجه زجلال قدرت او کند
همی در جلال خدا انسان چو عاقبت بخیری پر کند
زقوت زاو پر شود در زمین
صعودی خوش چو رنگین کمان پر کند