محمّد بن حسن عسکری (عربی: محمّد بنِ الْحسنِ الْعَسکَری؛ زادهٔ ۱۵ شعبان ۲۵۵ یا ۲۵۶ هجری قمری) معروف به حُجَّتِ بنِ الْحَسَن، بنابر باور شیعیان دوازدهامامی، دوازدهمین و آخرین امام و همان مهدی موعود است. او فرزند حسن بن علی عسکری، امام یازدهم شیعیان، و همچون پیامبر اسلام نامش محمد و کنیهاش ابوالقاسم است. «امامِ زمان»، «صاحبُ الزَّمان»، «ولیِّ عَصر»، «قائمِ آلِ محمد» و «مَهدیِ موعود» از القاب مشهور اوست. در باور کنونیِ شیعهٔ دوازده امامی، حجّت بن حسن در نیمهٔ شعبان سال ۲۵۵ یا ۲۵۶ ه.ق در سامرّا زاده شد؛[۹][۱۰][۱۱] او در پنج سالگی و پس از مرگ پدرش به امامت رسید. پس از درگذشت حسن عسکری، مهدی تنها از طریقِ چهار سفیر یا نایب با شیعیان تماس میگرفت. البته بررسیهای تاریخی نشان میدهد که از آغاز، تعداد وکلا محدود به چهار تن نبوده و اصطلاح نیابتِ خاص در قرنهای چهارم و پنجم هجری توسط علمای شیعه مانند شیخ طوسی و برای تبیینِ غیبت صغری ایجاد شدهاست.[۱۲][۱۳][۱۴] پس از یک دورهٔ هفتاد ساله — موسوم به غیبت صغری — و با مرگ علی بن محمد سَمَری، چهارمین نایب امام دوازدهم شیعه، بار دیگر حیرت شیعیان را فراگرفت. آنها سرانجام در سدهٔ پنجم به تبیینی عقلی در کلامِ شیعه از غیبتِ امام دست یافتند.[۱۵] بهباور شیعیان، پس از دوران سُفَرا(نایبان خاص)، شیعیان با مهدی بهطور مستقیم در ارتباط نیستند و این دوران را اصطلاحاً غیبت کبری مینامند. پس از پایان دورهٔ غیبت، وی با عنوان مهدی قیام خواهد کرد و او کسی خواهد بود که توسط وی حق و عدالت بار دیگر به پیروزی خواهد رسید.[۱۶]
پس از مرگ حسن عسکری، امام یازدهم شیعیان، در سال ۲۶۰ ه.ق و سن ۲۸ سالگی،[۱۷] از آنجا که حسن عسکری برخلاف سایر امامان شیعه — که در زمان حیاتشان جانشین بعدی را تعیین کرده بودند — بهطور علنی جانشینی برای خود برجای نگذاشته بود، بحرانِ فکری و اعتقادیِ بزرگی در میان پیروانِ امام شیعه بهوجود آمد.[۱۸] در این دوران که به «سالهای حیرت» موسوم است، شیعیان به فرقههای متعددی منشعب شدند. عدهای از شیعیان اعتقاد داشتند که از حسن عسکری فرزندی باقی نماندهاست[۱۹] یا این فرزند در گذشتهاست؛[۲۰] بسیاری از شیعیان امامت جعفر برادر حسن عسکری را پذیرفتند و گروههایی نیز متوجه فرزندان و نوادگان امامانِ نهم و دهم شیعه شدند. اما اصحابی از حسن عسکری چنین گفتند که «وی پسری داشته که جانشینی مشروع برای امامت است». طبق گفتهٔ این اصحاب مانند عثمان بن سعید، نایب و وصی حسن عسکری، این پسر مخفی نگاه داشته شده بود، چرا که ترس آن میرفت که توسط دولت دستگیر شود و به قتل برسد.[۲۱] دیدگاه این گروه که در ابتدا دیدگاهِ اقلیتِ شیعه بود، بهمرور به دیدگاه تمامیِ شیعیانِ امامی تبدیل شد که شیعیانِ دوازده امامیِ فعلی هستند.[۲۲]
از دیدگاه رایج تاریخی، باور به دوازده امام و اینکه امام دوازدهم همان مهدی موعود است بهطور تدریجی در میان شیعیان تکامل یافت.[۲۳][۲۴][۲۵] در مقابل جاسم حسین میگوید طبق شواهد احادیثی مبنی بر آنکه امام دوازدهم همان قائم موعود خواهد بود پیش از وفاتِ حسن عسکری در سال ۲۶۰ ه.ق مطرح بودهاست.[۲۶] بهنظر میرسد مدتی طول کشید تا این نظریه به صورتبندیِ نهاییِ خود برسد و پس از آن هم توجیهها و تبیینهای دینی گستردهای در موردش ارائه شد.[۲۷] شیعیان با دو رویکردِ حدیثی و کلامی به تبیین نظریهٔ غیبت برخاستند.[۲۸] کلینی (و. ۳۲۹ ه.ق/۹۴۱ م). در احادیثِ بابِ غیبتِ کتاب اصول کافی — که در خلال دورهٔ سفرا (موسوم به غیبت صغری) گرد آورد — به موضوع غیبت و علت آن پرداخت.[۲۹] بهخصوص نعمانی در کتاب الغیبة به تبیین نظریهٔ غیبت از طریق احادیث پرداخت و او برای نخستین بار اصطلاحاتِ «غیبت صغری» و «غیبت کبری» را به کار برد.[۳۰] پس از وی ابن بابویه (و. ۹۹۱–۹۹۲) در کتاب کمال الدّین در خصوص گردآوریِ احادیثِ مربوط به امام دوازدهم و غیبت وی کوشید.[۳۱] از دیگر سو، متخصصانِ علم کلام از جمله شیخ مفید (و. ۴۱۳ ه.ق/۱۰۲۳ م). و شاگردانش بهخصوص سید مرتضی (۱۰۴۴–۱۰۴۵) به تدوین نظریاتِ کلامیِ امامت، جهتِ تبیینِ ضرورتِ وجودِ امامِ زنده در شرایط غیبت پرداختند.[۳۲]
باور به امام غایب (ناپدیدار)، برکتهای بسیاری برای شیعیانِ زیر آزار و ستم داشت. از آنجا که امام غایب پتانسیلِ تهدیدِ کمتری نسبت به یک امام حاضر (پدیدار) داشت تنشها با حاکمان سنیمذهب کاهش یافت. همچنین باور به ظهورِ امام غایب باعث شد که انتظار بتواند جایگزینِ چالشِ مستمرِ نظامِ سیاسیِ حاکم شود. امام غایب عامل همبستگی شیعیانی شد که پیش از آن، هر گروهشان، گرد یکی از امامانِ حاضر میآمدند و از هم گسیخته شده بودند.[۳۳] بهعلاوه اعتقاد به ظهورِ امام غایب — بهعنوان مهدی — شیعیان را در تحملِ شرایطِ دشوار یاری نمود و به آنها امیدِ آیندهای سرشار از دادگری دادهاست.[۳۴]
بهنوشتهٔ جاسم حسین احادیثِ مربوط به غیبتِ مهدیِ قائم را بسیاری از گروههای شیعه گردآوری کردهاند و پیش از سال ۲۶۰ ه.ق/۸۷۴ م در آثارِ سه مذهبِ واقِفیه، زیدیه جارودیه و امامیه موجود است. از واقفیه، اَنْماطی ابراهیم بن صالح کوفی از اصحابِ امام محمد باقر کتابی به نام اَلْغَیْبَة نوشت. علی بن حسین طائی طاطاری و حسن بن محمد بن سَماعه هر یک کتابی به نام «کتابُ الْغَیبَة» نوشتند و امام موسی کاظم را بهعنوان امامِ غایب معرفی کردند. از زیدیه، ابوسعید عَبّاد بن یعقوب رَواجِنی عُصْفُری (و. ۲۵۰ ه.ق/۸۶۴ م) در کتابی به نام ابوسعید عُصفُری احادیثی در خصوص غیبت، ائمهٔ دوازدهگانه و ختمِ ائمه به دوازده میآورَد بیآنکه نام آنها را برشمرَد. از امامیه علی بن مَهْزیارِ اهوازی — وکیل امام نهم و دهم — (و. حدود ۲۵۰ تا ۲۶۰ ه.ق)، دو کتاب به نامهای کتابُ الْمَلاحِم و کتابُ الْقائِم نوشت که هر دو دربارهٔ غیبتِ امام و قیامِ او با شمشیر مطالبی دارد. حسن بن محبوب سَرّاد (و. ۲۲۴ ه.ق/۸۳۸ م) کتاب اَلْمَشْیَخَة را در موضوعِ غیبت مینویسد. فَضل بن شاذان نیشابوری (و. ۲۶۰ ه.ق/۸۷۳ م) کتاب الغیبة را نوشت که ظاهراً مطالب آن از کتابِ المشیخه نقل شدهاست. وی که دو ماه پیش از امام یازدهم میمیرد، امام دوازدهم را قائم میداند.[۳۵] بهنوشتهٔ پوناوالا منابعِ پیش از دورانِ موسومِ به غیبتِ کبری بسیار پراکنده و ناکافیاند و مشکلی که پژوهشگران در هنگامِ بررسیِ این منابع با آن مواجه میشوند، میزانِ تاریخی بودنِ این منابع است.[۳۶]
در خلالِ دورهٔ سفارت موسوم به غیبت صُغریٰ (۲۶۰–۳۲۹ ه.ق/۸۷۴–۹۴۱ م) فُقَها و مُبلّغان، آثاری بر اساسِ اطلاعات کتبِ پیشین و فعالیتهای سازمان وکالت نوشتهاند که اطلاعاتشان در کُتُبِ تاریخیِ این دوره یافت نمیشود. ابراهیم بن اسحاق نَهاوندی (و. ۲۸۶ ه.ق/۸۹۹ م) که مدّعیِ نیابتِ امام دوازدهم بود کتابی در موضوع غیبت نوشت. عبدالله بن جعفر حِمْیَری (و. بعد از ۲۹۳ ه.ق/۹۰۵ م) که خود کارگزارِ امامان دهم و یازدهم و نُوّابِ اول و دوم بود کتاب اَلغیبةُ و الْحَیْرَة را نوشت. ابن بابِوَیْه — پدر شیخ صَدوق — (و. ۳۲۹ ه.ق/۹۴۰ م) کتاب اَلْاِمامَةُ و التَّبصِرَةُ مِنُ الْحَیرَة و کُلِیْنی (و. ۳۲۹ ه.ق/۹۴۰ م) بخش عمدهای از کتاب حُجَّتِ اصول کافی را به غیبت اختصاص داد.[۳۷]
از سال ۳۲۹ ه.ق/۹۴۱ م با پایانِ سفارت و آغاز دورهٔ موسوم به غیبت کُبریٰ چندین اثر برای تبیینِ غیبت و علتِ طولانی شدنِ آن نگاشته شد. بهگفتهٔ جاسم حسین پنج اثر در این زمان نگاشته شد که اساسِ عقایدِ بعدیِ امامیه دربارهٔ غیبت را تشکیل میدهد. نخستین کتاب، الغیبة نُعمانی توسط ابوعبدالله محمد بن جعفر نعمانی (و. ۳۶۰ ه.ق) با استفاده از آثارِ یادشده بدون توجه به اعتقاداتِ نویسندگانِ آن آثار تدوین شدهاست. دومین اثر، کمالُالدّین و تَمامُالنِّعمَة است که توسط شیخ صدوق (۳۰۶ تا ۳۸۱ ه.ق/۹۲۳ تا ۹۹۱ م) بر اساسِ اصول اَرْبَعُمِائَه گردآوری شدهاست و با توجه به جایگاه پدرش، علی بن بابویه، اطلاعات معتبری از دورانِ وکلا و ارتباط مخفیِ آنها با امام غایب از طریقِ چهار سفیر ارائه میدهد. سومین مورد، اَلْفُصولُ الْعَشَرَةُ فِی الْغَیْبَة توسط شیخ مفید (و. ۴۱۳ ه.ق/۱۰۲۲ م) نوشته شد و اطلاعات تاریخی در مورد دورانِ غیبت و پانزده دیدگاهِ پدیدارشده در میان امامیه در دوران غیبت و از میان رفتن همهٔ آنها جز اَثْنیٰعَشَریه بیان میکند. همچنین در کتابُ الْاِرشاد بهسبکِ کلینی و نعمانی به نقلِ احادیث و توجیهِ طولانی شدن عمر امام غایب میپردازد و بر همین اساس است که شیعیان عملاً معتقد به نامیرایی زیستی حجت بن الحسن هستند. چهارمین اثر را سید مرتضی (۳۵۵–۴۳۶ ه.ق/۱۰۴۴–۱۰۴۵ م)، شاگردِ شیخ مفید، با عنوان مَسئلَةٌ وَجیزَةٌ فِی الْغَیْبَة نوشت. این اثر و کتاب دیگری با نام اَلْبُرْهانُ عَلیٰ صِحَّةِ طولِ عُمرِ الْاِمامِ الزَّمان تألیفِ محمد بن علی کَراجُکی (و. ۴۴۹ ه.ق/۱۰۵۷ م) فاقدِ اطلاعات تاریخی هستند. پنجمین اثر، الغیبة نوشتهٔ شیخ طوسی (۳۸۵–۴۶۰ ه.ق/۱۰۶۷ م) بر مبنای کتابی به نام اَلْاَخبارُ الْوَکالَةُ الْاَربَعَة نوشتهٔ احمد بن نوح بَصْری اطلاعات تاریخیِ معتبری از فعالیتهای مخفیِ سُفَرا ارائه میدهد و نیز به شیوهٔ حدیثی و عقلی اثبات میکند امام دوازدهم همان مهدیِ قائم است که باید در غیبت به سر بَرَد و سایر ادعاها در خصوص غیبتِ دیگر افراد نظیر علی بن ابیطالب، محمد حَنَفیّه و موسی کاظم مردود است. این کتاب مأخذِ اصلیِ نویسندگانِ بعدیِ شیعهٔ امامی و بهخصوص بِحارُ الْاَنوارِ محمدباقر مجلسی (۱۰۳۷–۱۱۱۰ ه.ق) بودهاست.[۳۸]
بهنوشتهٔ جاسم حسین منابع غیرشیعه بر کتاب اَلْمُسْتَرْشَد اثر ابوالقاسم بلخی معتزلی (و. حدود ۳۰۱ ه.ق/۹۱۳ م) اتکا دارد که معتقد است حسن عسکری بی وارث از دنیا رفت و ظاهراً اطلاعات خود در خصوص دستهبندیِ شیعه پس از سال ۲۶۰ ه.ق را از حسن بن موسی نوبَختی (و. حدود ۳۰۰ ه.ق) گرفتهاست. این کتاب مبنای اطلاعاتِ اَلْمُغْنی عبدُالْجَبّار مُعْتَزِلی (و. ۴۱۵ ه.ق/۱۰۲۴ م) و ابوالحسن اشعری (و. ۳۲۴ ه.ق/۹۳۵ م) قرار گرفت و کتاب اشعری مرجعِ سایر کتابهای اهل سنت نظیر ابن حَزْم (و. ۴۵۶ ه.ق/۱۰۳۷ م) و شهرستانی (و. ۵۴۸ ه.ق/۱۱۵۳ م) دربارهٔ دستهبندیهای شیعه بودهاست.[۳۹]
بیان موضوع در منابعِ تاریخِ عمومیِ مسلمانان متفاوت است. محمد بن جریر طبری (و. ۳۱۰ ه.ق/۹۲۲ م) — که معاصرِ دوران غیبت بود — در تاریخ طبری اشارهای به موضوعِ امام دوازدهم و فعالیتهای شیعیان امامی نمیکند در حالی که به فعالیتهای سایر گروههای شیعه نظیر اسماعیلیه میپردازد و حتی کاربرد حدیثِ مهدیِ قائم توسط این گروهها در کسبِ قدرت را پی میگیرد. جاسم حسین علتِ ذکر نشدنِ فعالیتهای امامیه در این کتاب را مخفیانه بودنِ آن میداند. مسعودی (حدود ۲۸۳–۳۴۶ ه.ق/۸۹۶–۹۵۷ م) در مُروجُالذَّهَب، اَلتَّنبیهُ و الْاِشراف و نیز اِثباتُ الْوَصیَّة — که به وی منسوب است — به فشارها و سختگیریهای عباسیان علیهِ امامان شیعه که منجر به وقوع غیبت شد میپردازد. ابن اَثیر (و. ۶۳۰ ه.ق/۱۲۳۲ م) در اَلْکامِلُ فِی التّاریخ به اختلافات میان وکلای امام در دوران غیبت و تأثیر غُلُوّ در بروز آن میپردازد. بهعقیدهٔ جاسم حسین ممکن است وی اطلاعات خود را از کتاب تاریخُ الْاِمامیّه اثر یحیی بن اَبیطَیْ (و. ۶۳۰ ه.ق/۱۲۳۲م) گرفته باشد.[۴۰]
بهنوشتهٔ ساشادینا بسیار مشکل است که مرزی میان مطالبِ تاریخی از یک طرف با تذکرهنویسی و مطالبِ اعتقادیِ شیعه از طرف دیگر در کتابهای نویسندگان شیعه تعیین کرد؛ زیرا زندگینامهٔ امامان در کتابهای نویسندگان شیعه، آکنده از داستانهایی بهسبکِ تذکرههایی است که عارفان برای مُرشِدان و قِدّیسانِ خود مینویسند. برای مطالعه دربارهٔ امام دوازدهمِ شیعیان باید به منابعی اتکا کرد که نه میتوان آنها را کاملاً تاریخی و نه میتوان کاملاً زندگینامههای مذهبی و تذکرهای دانست. به هر حال این منابع بیشترین کمک را به پژوهشگران در راه درکِ دورهای میکند که ایدهٔ مُنجیِ آخِرُالزّمان را به عقیدهٔ غالب در مذهب شیعه تبدیل کردهاست.[۴۱]
چنانکه جاسم حسین توضیح میدهد مفهوم «مهدی» بهعنوانِ شخصِ هدایتشده از زمان پیامبر استعمال میشد. هم اهل سنت آن را برای خلفای راشدین بهکار بردند و هم شیعه آن را برای امامان استفاده کرد. برای مثال در قیام حسین بن علی شیعیانِ کوفه از وی بهعنوان مهدی دعوت کردند و هم سلیمان بن صُرَد پس از کشته شدنش با این عنوان از او تجلیل کرد. اما کاربرد آن در مفهومِ منجی از زمانِ قیام مختار و توسط مختار ثَقَفی برای محمد حنفیه پدیدار شد.[۴۲]
بهگفتهٔ سعید امیرارجمند و ویلفرد مادلونگ،[یادداشت ۱] اولین اشارات به وجود «باور به مهدی»، غیبت و منجی در نزد مسلمانان به زمان فرقهٔ شیعهٔ کِیْسانیّه بازمیگردد؛ فرقهای که پس از سرکوب قیام مختار شکل گرفت.[۴۳][۴۴] آنان محمد حنفیه، فرزندِ علی و امام اول شیعیان را مهدی میدانستند و پس از فوتِ او چنین اعلام کردند که او نمردهاست و در کوه رَضْوا در مدینه در غیبت بهسر میبَرد و روزی بهعنوان مهدی و قائم بازخواهد گشت.[۴۵] بهنوشتهٔ مادلونگ، شیعیان بارها به افرادِ متعددی از خاندانِ پیامبر اسلام بهعنوان مهدی روی آوردند. اما این افراد نتوانستند انتظاراتِ شیعیان را برآورده سازند. افرادی مانند محمد حنفیه، ابوهاشم فرزند محمد حنفیه، محمد بن معاویه از خاندان جعفر ابوطالب، محمد بن عبدالله نفس زکیه، جعفر صادق و موسی کاظم هر کدام در برههای، مهدی موعود شیعیان شناخته میشدند.[۴۶] علاوه بر کیسانیه، زیدیه از عنوانِ مهدی با مفهومِ منجیِ انتهای تاریخ برای رهبرانشان که قیام مسلحانه کردند، مکرراً استفاده نمودند. همچنین گروههای منشعب از امامیه نظیر ناووسیه و واقفیه این لقب را با همین مفهوم برای امامان ششم و هفتم پس از درگذشتشان بهکار بردند.[۴۷]
هم محمد باقر و هم جعفر صادق در موارد مختلف توسطِ پیروانشان مورد اطمینان قرار گرفتند که اگر در مقابلِ حکومت وقت قیام کنند از آنها پشتیبانی خواهند نمود؛ ولی این امامان در پاسخ، شیعیانشان را به آرامش فرامیخوانند و میگفتند گرچه همهٔ امامان قائم هستند و قابلیتِ سرنگون کردن حکومتهای جور را دارند، ولی قائمِ موعود پس از غیبت بهفرمان خدا ظهور خواهد کرد تا بیعدالتی را از میان ببرَد.[۴۸] در خصوص کاربرد مهدی بهعنوان منجیْ توسط امامیه اختلاف نظر وجود دارد. بهنوشتهٔ مُدرّسی امامیه از زمان علی و کیسانیه با ایدهٔ قائم آشنا بودند. تا زمان دوران موسوم به غیبت صغری، مفهوم مهدی یک ایده متعلق به غیر امامیه بود. شیعیان در دوران غیبت بهتدریج ایدهٔ مهدی متعلق به غیر امامیه و قائم متعلق به امامیه را در هم ادغام کردند. هرچند در کتابهای برجامانده تا دهههای آخر قرن سوم هجری/نهم میلادی، امام دوازدهمِ شیعه همان قائم دانسته میشد. اما از شروع قرن بعدی، کتابهای شیعه، امام دوازدهمِ شیعه را مهدی مینامیدند.[۴۹] ساشادینا نیز میگوید مهدویتِ امام دوازدهم بسطِ نظریهٔ امامتِ امام غایب بود که آن را با عقیدهٔ ظهور مهدی و ایجاد عدالت ترکیب نمود در حالی که پیش از آن، امام دوازدهمْ مهدی موعود تلقی نمیشد. در مقابل جاسم حسین مینویسد نه تنها مهدی بهمعنای منجی نزد امامیه از زمان ائمه بهکار میرفته، بلکه امامان پیشین معتقد بودند هر یک از آنان اگر شرایط ایجاب کند میتواند مهدیِ قائم باشد.[۵۰] وی میگوید از نخستین سالها مسلمانان باور داشتند که پیامبر نویدِ آمدنِ مردی از نسل حسین بن علی را داده که در آینده با شمشیر قیام میکند تا بدعتها را از اسلام بزداید. اما رقابتِ سیاسی میان مسلمانان سبب شد برخی گروهها اقدام به بهرهبرداری و تحریفِ احادیث نبوی نمایند تا از آنها در نبرد سیاسی استفاده بَرند.[۵۱]
بهگفتهٔ ارجمند بیشترِ این کیسانیها، ایرانیان نومسلمان بودند و احتمالاً این ایرانیان با باورهای زردشتی در مورد منجی آشنا بودند؛ با قهرمانانی مانند گَرشاسْب که پس از بیداری از یک خواب طولانی، اهریمنان را از زمین برمیچینند.[۵۲] بهنوشتهٔ محمدعلی امیرمعزی و تیموتی فرنیش،[یادداشت ۲] بسیاری از اعتقادات مسلمانان در مورد منجی، ظهور منجی، غیبت و مؤلفههای آن، مدیونِ ادیان پیشین مانند مانویت، دین زردشت، یهودیت و مسیحیت است.[۵۳][۵۴]
اما بهنوشتهٔ جاسم حسین منشأِ دیدگاهِ مهدی بهعنوان منجی در احادیث پیامبر بودهاست که توسط بیست و شش نفر از صحابه و در کتابهای حدیثِ اهل سنت، زیدیه و امامیه نقل شدهاست. وی ضعیف بودن احادیث را رد میکند و میگوید این احادیث در زمان امویان نیز رواج داشته و در کتاب سلیم بن قیس منسوب به سُلَیْم بن قِیْسِ هلالی (و. حدود ۸۰–۹۰ ه.ق/۶۹۹–۷۰۸ م) هم آورده شدهاست.[۵۵] از سوی دیگر، مورخان و مُتِکَلِّمان شیعه نظیر سید مرتضی عسکری و محمدحسین طباطبایی با تأکید بر اشتراکِ ادیان مختلف در خصوص کلیتِ موضوعِ نوید به آمدن مهدی و برپایی دین و برقراری عدل در زمین، این موضوع را از مشترکاتِ ادیان الهی و ناشی از منشأ فطریِ ادیان میدانند.[۵۶] این گروه نخستین اشاره به مهدی را در احادیث پیامبر اسلام که از طرقِ شیعه و سنی روایت شده ذکر میکنند برمیشمارند و وجود وی را از ضروریاتِ تحققِ وعدههای اسلام و قرآن در برپاییِ عدل و قِسط در زمین میدانند.[۵۷][۵۸]
ویلفرد مادلونگ در دانشنامه اسلام، تأکید دارد نظریه غیبت پیش از غیبت امام دوازدهم به اندازه کافی بوسیله روایات ائمهٔ پیشین شیعه مورد تصدیق قرار گرفتهاست، طوری که پس از مرگ امام یازدهم اکثریت امامیه به وجود مهدی موعود عقیده داشتند. بعلاوه مادلونگ چندین محقق سنی مذهب را نام میبرد که اعتقادات مشابهی دارند.[۵۹] همچنین در حدیثی که هم شیعه و هم اهل سنت اعتبارش را تأیید میکنند، محمد گفتهاست: "اگر تنها یک روز از عمر زمین باقی باشد، خداوند آن روز را آنقدر طولانی خواهد کرد تا خداوند مردی از خاندان من خواهد فرستاد که همنام من است. او زمین را را از عدالت پر خواهد کرد همانطور که از بی عدالتی پر شدهاست."[۶۰]
از زمان حکومتِ مُتِوَکّلِ عباسی (۲۳۲–۲۴۷ ه.ق/۸۴۷–۸۶۱ م) سیاستِ مُدارای مأمون (۱۹۸–۲۱۸ ه.ق/۸۱۳–۸۳۳ م) و خلفای پس از وی با شیعیان یکباره به کنار گذشته شد. در دوران متوکّل و بهدستور او، حرم حسین بن علی تخریب شد و امام دهم شیعه، هادی، بههمراه فرزندش حسن عسکری از مدینه به سامرّا فراخوانده شد تا تحت نظارتِ خلیفه باشد. متوکّل از هیچ وسیلهٔ ممکن در آزار رساندن و بیاحترامی به وی دریغ نمیکرد. گزارشها حاکی از آن است که فشارِ شدیدی بر امامان در سامرّا میآمد و شیعیان در عراق و حجاز در شرایطِ اسفباری زندگی میکردند. مُنتَصِر، پسر و جانشین متوکل این سیاستها را برداشت و در نتیجه، امام هادی آزادی بیشتری پیدا کرد. سیاستهای متوکل در زمان مُستَعین (۸۶۲–۸۶۶ م) هم ادامه یافت. احتمالاً در این زمان بود که امام دهم شیعه عثمان بن سعید را به نمایندگی خود در عراق برگزید که البته این نمایندگی در زمان امام یازدهم حسن عسکری نیز تأیید شد.[۶۱][۶۲] در دوران آخرین امامان شیعه، شبکهای از وُکَلا شکل گرفته بود؛ البته این شبکه بیشتر از آنکه بهمانند سایر شبکههای عَلَویِ آن زمان (اسماعیلیه، زیدیه، نوادگان حسن بن علی) بهقصدِ برپاییِ قیام تشکیل شده باشد، کارِ گردآوریِ وجوهاتِ دینی مانند خُمس و زَکات را انجام میداد.[۶۳]
بهواسطهٔ سیاستهای اداری، مالی و نظامی متوکل از جمله ولخرجی فراوان، عدم ثبات مقاماتِ اداری و تغییر مکانِ پایتخت به سامرّا و نیز چرخش مذهبیِ وی به سمت حَنابِله، خلافت تضعیف شد و با قتل وی در ۲۴۷ ه.ق/۸۶۱ م توسط غلامانِ تُرک، زمینهٔ زوالِ قدرت عباسیان فراهم شد.[۶۴] با وقوع جنگ داخلی در بغداد و سامرّا طی یک دهه پس از مرگ متوکل که به کشته شدنِ چهار خلیفه انجامید، امپراتوری عباسی عملاً تکهتکه شد و سلسلههای نسبتاً مستقلی توسط قدرتهای نظامیِ محلی تحت عنوان «امیر» در جایجای سرزمینهای اسلامی ظهور کردند. این سلسلههای جدید مانند صفاریان، برخلاف امرای قبلی نظیر طاهریان در پیِ خودمختاری و مرکزگریزی بودند.[۶۵] شرایط سیاسی و مذهبیِ سالهای آخرِ امامتِ حسن عسکری و نخستین دهههای پس از مرگ او — همزمان با خلافت مُعتَمِد عباسی (۲۵۶–۲۷۹ ه.ق/۸۷۶–۸۹۲ م) — بسیار پُرچالش بود. این دوران به جهت سیاسی، مصادف بود با عصر ضعف خلافتِ عباسیان؛ بدین صورت آنان از اِعمالِ مؤثرِ حاکمیت خود جز در بخش محدودی از سرزمین عراق ناتوان بودند. در این دوره، افراد مختلف در جایجای قلمرو عباسیان قیام کردهبودند و سرزمین مسلمانان دچار تجزیهٔ سیاسی شدهبود. معتمد عباسی، حسن عسکری را — که رقیبی بِالْقوّه برای خلافت بهشمار میرفت — در سامرا تحت نظارت و مراقبت قرار داده و او را حتی از ملاقات با پیروانش نیز بازداشته بود.[۶۶][۶۷] از سوی دیگر، معتمد عباسی، خود، تحت سلطهٔ برادرش مُوَفَّق بالله بود که فرماندهی سپاه را در اختیار، و دیوان را تحت تسلط داشت، بهطوریکه از ۸۸۲ عملاً خلیفه تحت اسارتِ خانگی قرار داشت و قدرتی نداشت.[۶۸] موفق و پسرش مُعتَضِد (خلافت از ۸۹۲ تا ۹۰۲ م)، و فرزندان وی مُکتَفی (از ۹۰۲ تا ۹۰۸ میلادی) و مُقتَدِر (از ۹۰۸ تا ۹۳۲ میلادی) موفق شدند با بهکارگیری دستگاه دیوانی و قدرت نظامی، نهادِ خلافت را احیا کنند. هرچند که سرزمینهای تحتِ حکمرانیِ مستقیمِ آن محدود به عراق شده بود، آنها توانستند با بهکارگیری نیروی نظامی و دیپلماسی، بهتدریج سلطهٔ خود را بر مصر و غرب و مرکز ایران گسترش دهند. از دورهٔ معتضد تا چند دهه بعد، دیوان عباسی تحت ادارهٔ خاندان شیعی آل فرات و خاندان تازهمسلمانِ آل جراح بود. رقابت این دو خاندان سبب شد دیوانسالاریِ عباسیان دچار فرقهگرایی شود.[۶۹]
طی دهههای پایانی سدهٔ سوم هجری که شیعیان عراق در بحرانِ امامت بهسر میبردند، جنبشهای شیعی، بهخصوص اسماعیلیه، در مناطق مختلف از جمله شمال آفریقا و شمال سوریه سر برآوردند. در این زمان دعوتِ اسماعیلیان فزونی گرفت و نهایتاً ابوعبدالله شیعی موفق شد در مغرب عربی پیروانی را جمع کند. در این زمان شخصی به نام سعید بن حسین، موسوم به عبیدالله مهدی ادعای امامت کرد و ابوعبدالله شیعی به وی گروید. ابوعبدالله شیعی موفق شد در ۲۹۷ ه.ق/۹۰۹ م افریقیه را تصرف کند. سپس، در همان سال عبیدالله مهدی، منصبِ خلافت را برعهده گرفت و دولت فاطمیان را تأسیس نمود. اسماعیلیانی که خلافت فاطمیان را نپذیرفتند، جنبش قَرمَطیان را ایجاد کردند. از سوی دیگر، شیعیانِ زیدی در سال ۲۵۰ ه.ق/۸۶۴ م دولتی را در طبرستان و در سال ۲۸۴ ه.ق/۸۹۷ م دولتی را در یمن تأسیس کردند.[۷۰] در این دوره مکتبِ کلامیِ استدلالیِ ابوسهل نوبختی (۲۳۷–۳۱۱ ه.ق) در میان شیعهٔ امامیه محوریت یافت و به تعالیمِ مذهب شیعه انسجام بخشید، که در سدهٔ بعد به مکتبِ کلامیِ شیخ مفید انجامید.[۷۱]
سالهای آغازینِ موسوم به غیبت کبری، همزمان با دورانی بود که به «قرن شیعه» معروف است. در دهههای ابتدایی سدهٔ چهارم هجری/دهم میلادی خاندان زیدیمذهبِ آلبویه بر مناطق مهم ایران شامل فارس، ری و اصفهان دست یافتند.[۷۲] در سال ۳۳۴ ه.ق/۹۴۵ م بنیعباس تحت سلطهٔ حکومت شیعهٔ آلبویه درآمد؛ آلبویه با اینکه احتمالاً در آغاز زیدی بودند، هنگامی که به حکومت رسیدند به شیعهٔ دوازده امامی گرایش یافتند؛ آلبویه چون از نسلِ پیامبرِ مسلمانان نبودند باید امامی زیدی از نسل پیامبر را برای اطاعتِ کامل از او به امامت میرساندند؛ بنابراین احتمالاً به همین دلیل بود آنان پس از رسیدن به حکومت، به شیعهٔ دوازده امامی متمایل شدند و ایدهٔ یک امامِ غایب از نظر سیاسی برای بوییان مطلوبتر بود.[۷۳][۷۴] همزمان با آلبویه، حکمرانانِ شیعهٔ دیگر، شامل فاطمیان در مصر و شمال آفریقا، خاندان بنی حَمْدان در شمال عراق و سوریه و اِدریسیان بر بخشهایی از شمال آفریقا حکمرانی میکردند.[۷۵] شیعه در این زمان به دلیل نفوذِ سلسلههای فاطمیان و آلبویه در قلبِ سرزمینهای اسلامی، مستحکمترین بنیادهای دینی و فکری خود را بنیان نهاد. در این دوره بود که آثارِ بنیادینِ اعتقادی شیعه برای نسلهای بعدی فراهم شد. آلبویه علوم شیعی را ترویج نمودند و علمای دینی را از مکاتب گوناگون حمایت کردند و زمینهٔ ورود علوم کلامیِ معتزلی به شیعه را فراهم ساختند.[۷۶]
در این بخش در خصوص دیدگاههای مختلف دربارهٔ سیر تاریخی اعتقاد به حجت بن حسن به عنوان امام دوازدهم، مهدی و غیبت وی در جامعه شیعه توضیح داده میشود.
بهنوشتهٔ احمد پاکتچی حسن عسکری هرگز همسری اختیار نکرد و نسل وی از طریقِ کنیزی ادامه یافت که در منابع با نامهای متعدد از وی یاد شدهاست. مشهورترین نام در منابع صیقل است؛ هرچند نرجس در طی سدههای پسین رواج یافتهاست. همچنین اسامیِ سوسن، ریحانه و مردم نیز آمدهاست. بر اساس غالبِ منابعِ شیعه و سنی نظیر ابوالْمَعالی (و. پس از ۴۸۵ ه.ق)، ابن اثیر (و. ۵۵۵ ه.ق) و ابن شهرآشوب (و. ۵۸۸ ه.ق) و ابن طلحه (و. ۶۲۵ ه.ق) تنها فرزند وی محمد نام دارد که بنا بر روایتِ مشهور نزد شیعه در نیمهٔ شعبان ۲۵۵ ه.ق متولد شد و البته سالهای ۲۵۴ و ۲۵۶ ه.ق هم در منابع ذکر شدهاست. در برخی منابع شیعه و سنی نظیر محمد زرندی (و. ۷۵۰ ه.ق) و حسین خصیبی (و. ۳۴۶ ه.ق) فرزندان دیگری تا ۳ پسر و ۳ دختر را برشمردهاند. برخی از مورخانِ اهل سنت نظیر طبری (و. ۳۱۰ ه.ق) و ابن حزم (و. ۴۵۶ ه.ق) بر این نظرند که وی اصلاً فرزندی نداشتهاست.[۷۷]
حسن عسکری طی سالهای امامتِ خود در سامرا تحت محدودیتهای اعمالشده از سوی خلیفهٔ عباسی میزیست. وی زیر نظر جاسوسانِ معتمد عباسی بود و لذا نمیتوانست با شیعیان ارتباطِ آزادانه داشته باشد و تنها خَواصِّ اصحابش با وی شخصاً ارتباط داشتند. وی در سال ۲۶۰ ه.ق بیمار شد. معتمد چند نفر مراقبْ بههمراه پزشک و قاضیالْقُضات را بر بالین وی فرستاد. نهایتاً وی در اثر این بیماری در ۸ رَبیعُالْاوَّلِ آن سال مقارن با اول ژانویهٔ ۸۷۴ م درگذشت. معتمد، ابوعیسی فرزند متوکل را فرستاد تا بر وی نماز گزارَد. او پس از انجامِ مراسم در منزلش دفن شد.[۷۸] بنا بر روایتِ شیخ طوسی، عثمان بن سعید در طول بیماریِ حسن عسکری بر بالین وی بود و مراسم غسل و خاکسپاری را وی بهجا آورد.[۷۹] بدین ترتیب طبق مأخذِ قدیمِ امامیه، حسن عسکری آشکارا پسرش را معرفی ننمود و جانشینی را بهطور علنی معرفی نکرد. بدین ترتیب امامیه که معتقد بودند زمین نمیتواند از حجّتِ خدا خالی باشد و امام بعدی با وصایتْ توسط امام قبلی معرفی میشود، دچارِ حیرت شدند و به فرقههای متعدد منشعب گشتند.[۸۰]
از سوی دیگر بهنوشتهٔ مدرّسی در زمان امامتِ حسن عسکری بر شیعیان، امامت وی توسط برادرش جعفر بهچالش کشیده شد و منجر به اوجگیری اختلاف، دشمنی، نفرت و خصومت بین دو برادر و یاران آنها گردید. دشمنیهایی که حتی به خشونت کشیده شد و شدیدترین تبلیغاتِ منفیِ دو طرف علیه همدیگر را بهدنبال داشت. فوت حسن عسکری بدون فرزند و بدونِ برادرِ دیگری جز جعفر، امامیه را دچار بزرگترین مشکلِ عقیدتی نمود که تا به حال تجربه کردهبود. واضح بود که یارانِ نزدیکِ حسن عسکری تمایلی به برگشت بهسوی جعفر پس از تمامِ ماجراها و دشمنیهای زمانِ حسن عسکری نداشتند.[۸۱] بهنوشتهٔ جاسم حسین عدهای از شیعیان با تفاسیرِ متعدد به امامت جعفر گرویدند. گروهی با رویکرد و اَدِلّهای مشابهِ اَفطَحیّه معتقد بودند امامت از حسن عسکری به برادرش جعفر رسیدهاست. این گروه بیشتر در میان متکلّمانْ بهخصوص در کوفه رواج داشت. رهبرِ آنان علی بن الطَّلح یا الطَّلحی خَزّاز از متکلمانِ مشهورِ افطحیه بود. همچنین ممکن است خانوادهٔ علمیِ افطحیمذهب بنیفَضّال بهویژه احمد بن حسن (و. ۲۶۰ ه.ق) و برادرش علی بن حسن (و. ۲۷۰ ه.ق) به این آیین گرویده باشند. گروه دیگر از اساسْ منکرِ امامت حسن عسکری بودند و پیش از مرگ وی هم معتقد بودند علیِ هادی، جعفر را به امامت برگزیده است و علی بن محمد بن بَشّار از رهبران آن بود و موفق شد برخی از معتقدان به امامتِ حسن عسکری را نیز پس از مرگِ وی جذب کند. اما جعفر خودْ مدعی بود که امامت از جانب برادرِ دیگرش محمد بن علی هادی به وی رسیدهاست.[۸۲]
جعفر (و. ۲۷۱ ه.ق)، تنها برادر زندهٔ حسن عسکری، پس از مرگ وی، مدعی شد حسن عسکری فرزندی نداشتهاست و میراث وی را تصاحب کرد.[۸۳] بین جعفر و مادر حسن عسکری بر میراث وی اختلافی بروز کرد که توسط مدرّسی و جاسم حسین به دو شکلِ متفاوت تبیین شدهاست. مدرّسی میگوید مادر حسن عسکری، حُدَیث، در نقطهٔ مقابل ادعا کرد که فرزند حسن عسکری هنوز بهدنیا نیامده اما کنیزی بهنام صقیل از حسن باردار است. این ادعا صرفاً برای آن بود که دست جعفر، برادر حسن عسکری از ارث کوتاه شود؛ زیرا در صورت فرزنددار بودنِ حسن، برطبق فقهِ اهل سنت، میراث حسن عسکری تنها به مادر او تعلق میگرفت. این ادعا به جایی نرسید و کنیز تا چندین سال تحت نظر بود و فرزندی بهدنیا نیاورد. بزرگان شیعه و یاران نزدیکِ حسن عسکری نیز بعضی جانب جعفر را گرفتند و عدهای جانب مادرِ حسن عسکری را.[۸۴] اما جاسم حسین میگوید طبق روایتِ شیخ مفید، حسن عسکری وصیتنامهای تنظیم کرد و تمام دارایی خود را به مادرش بخشید. حُدَیث پس از دریافتِ خبر مرگ وی از مدینه به سامرّا آمد، اما تمامِ اموال تحتِ سیطرهٔ عباسیان درآمده بود و جعفر نیز بر حقِّ خود از ارث اصرار داشت. حدیث با استناد به فقه امامیه گفت حسن عسکری وی را وارث خود قرار داده و جعفر حقّی در آن ندارد. پس از آنکه محقق شد صقیل آبستن نبوده قاضی بهنفع حدیث رأی داد اما میراث بر خلافِ فقهِ امامیه نصف شد.[۸۵]
بهنوشتهٔ جاسم حسین، ابوسهل نوبختی (و. ۳۱۱ ه.ق) روایت میکند اصحابِ سِرِّ حسن عسکری که احادیث وی را روایت میکردند و نایبانِ او بودند پس از مرگ وی متّفقالْقول بودند او از خود پسری برجا گذاشته که امام است. آنان شیعیان را از پرسیدنِ نامِ او و افشای وجودش برای دشمنان منع میکردند.[۸۶] همچنین طبق گزارشهای شیخ صدوق، شیخ طوسی و رِجالِ نَجاشی، حسن عسکری پیش از فوتْ پسر خود را بهعنوان جانشین به چهل تن از اصحابِ نزدیکش معرفی کرده و به آنها دستور داده در طول غیبتِ وی از عثمان بن سعید و پسرش محمد بن عثمان اطاعت کنند.[۸۷] بخش بزرگتری از شیعیان این نظر را پذیرفتند هر چند در بدوِ امر در خصوص زمان تولد، نام وی و اینکه آیا وی مهدیِ قائم است یا خیر اختلاف داشتند.[۸۸] اما بهنوشتهٔ مدرّسی تا زمان مرگ حسن عسکری صحبتی از فرزندِ وی بهمیان نبود و حسن عسکری نیز در وصیتش تنها از مادرش نام برده بود. پس از مرگ او، اصحاب نزدیکش بهرهبری عثمان بن سعید عَمْری، این مسئله را اعلام کردند که حسن عسکری پسری میداشته که جانشینِ مشروعِ امامت است. طبق گفتهٔ عمری، این پسر مخفی نگاه داشته شده بود چون بیم آن میرفت که توسط دولت دستگیر شود و بهقتل برسد. در مقابل، فاطمه (خواهر حسن عسکری) و جعفر (برادر حسن عسکری) اعلام کردند که فرزندی از امامِ شیعه بهدنیا نیامدهاست. حکیمه، عمهٔ حسن عسکری، نیز بهوجود فرزندی از حسن عسکری معتقد بود (در روایتی خود شاهد بهدنیا آمدن بودهاست؛ اما در روایتی دیگر از او نقل شده که خود، تولد فرزند حسن را ندیده، بلکه از نامهای که حسن به مادرش نوشته بود از تولدِ این فرزند آگاه شدهاست).[۸۹]
بهنوشتهٔ مدرّسی در این زمان، نایبان امامِ درگذشته (امام یازدهم)، اصرار در نگاه داشتنِ این اعتقاد داشتند که فرزندی از عسکری در غیبت هست که بهفرمان خدا قیام خواهد نمود. معتقدانِ این دیدگاه آماجِ حمله همهٔ جناحها بودند و موردِ مخالفتِ شدید قرار میگرفتند. عباسیان بهویژه نگرانِ جانشینِ موعودِ عسکریِ در غیبت بودند. معتمد به این دلیل دستور داد خانهٔ امام را بگردند (همهٔ اتاقها را پس از جستجو قفل میکردند). تلاشهایی صورت گرفت تا معلوم شود آیا امام از خود فرزندی بهجا گذاشتهاست یا خیر و ماماهایی در حرم امام گماشته شدند تا هر گونه بارداری را تشخیص دهند. یکی از کنیزان که مشکوک به بارداری بود، در قرنطینهای در یک خانهٔ مخصوص تحتِ مراقبت قرار گرفت. در موردی دیگر، همسر عسکری بهنام صیقل زندانی شد که چرا محلِ اختفای پسرش را نمیگوید. این شرایط، تا زمانی که خلیفه درگیرِ ناآرامیهای سیاسی شد که توسط صاحبُ الزَّنْج و حاکمان استانهای ایران، مصر و سوریه ایجاد شده بودند، ادامه یافت. عباسیان همچنین جعفر، برادر عسکری و مدعیِ جایگاهِ امامت را مورد حمایت قرار دادند تا در خانوادهٔ امام نزاعی برقرار کند. منابع شیعه جعفر را شخصی دنیادوست و لذتجو معرفی میکنند که برای امام شدن از اهرمهای فشارِ مختلفی (در هنگام خلافت معتمد) استفاده نمود و بیشتر از یک بار سعی در بدنامیِ کسانی نمود که اعتقاد به امامتِ فرزندِ غایبِ عسکری داشتند.[۹۰]
بیشترِ وکلای محلی که تا پیش از فوتِ امام شیعه، مسئولیت برقراری ارتباط بین شیعیان و امامان و جمعآوری خمس و وجوهات شرعی برای شیعیان را برعهده داشتند، گفتهٔ عثمان بن سعید را تأیید کردند. اما بعضی شکِّ خود را در مورد وجود چنین فرزندی ابراز نمودند. در این میان عثمان بن سعید از سامرّا به بغداد مهاجرت کرد. عثمان آن دسته از وکلا که به او وفادار بودند را در سِمَت خود نگه داشت و آنان بهنیابت امام و نیز جمعآوریِ وجوهات شرعی برای امامی که تولدش را وعده داده بودند، ادامه دادند.[۹۱] بهگفتهٔ حسین مدرسی، اکثریت شیعیان در شهرهای متفاوتی از ایران، بهخصوص قم وضع موجود را پذیرفتند و به پرداخت وجوهات به نایبان ادامهدادند. اما عراق و کوفه وضع متفاوتی داشت. بسیاری یا شاید حتی اکثریت شیعیان، امامت جعفر را پذیرفتند. بزرگان و متکلمانی از شیعه مانند علی بن حسن بن فَضّال، برجستهترین روحانیِ شیعه در کوفه، از این جمله بودند. اما جعفر نیز مدت زیادی عمر نکرد و چند سالی پس از فوت برادرش حسن عسکری (۲۷۱ ه.ق) درگذشت.[۹۲] در این میان عثمان بن سعید در بغداد تا زمان مرگ (حدوداً بین ۲۶۰ تا ۲۶۷ ه.ق) به ادارهٔ دستگاهِ امامت ادامه داد. او اصرار داشت که در تماس مستقیم با فرزند حسن عسکری است.[۹۳]
با مرگ حسن عسکری (و. ۲۶۰ ه.ق/۸۷۴ م)، امام یازدهم شیعه، سردرگمیِ بزرگی برای نیم قرن در بین شیعیان پدید آمد که نویسندگان شیعه از آن تحتِ عنوان «دوران حیرت» نام میبرند.[۹۴] در این دوران، انشقاق در بین شیعیان شدت یافت و جنبشهای رقیب مانند اسماعیلیه نیز استفادهٔ کافی از این موقعیت نمودند. تبلیغات در این دوران به حدی بود که بسیاری از شیعیان و بسیاری از بزرگان شیعهٔ امامی، مذهب خود را ترک نمودند.[۹۵] شیعهٔ امامی به فِرَقِ متعدد منشعب شد. مسعودی (و. ۳۴۶ ه.ق/۹۵۷ م) در کتاب مرُوجالذّهب تعداد این فرقهها را بیست فرقه شمردهاست[۹۶] و حسن بن موسی نوبختی (و. حدود ۳۰۰ ه.ق) در کتاب فِرَقُ الشّیعه، از چهارده فرقه با ذکرِ جزئیاتِ اعتقادیِ آنها نام میبرد.[۹۷]
در یک دستهبندی کلی، گروهی از شیعیان چنین میپنداشتند که حسن عسکری اصلاً فرزندی نداشتهاست[۹۸] و گروهی دیگر میگفتند حسن عسکری امامِ بدون فرزندی است که نمردهاست و حسن عسکری همان مهدیِ غایب است.[۹۹] گروهی نیز معتقد بودند که حسن عسکری فرزندی ندارد و آنها روی بهسوی برادر حسن عسکری، جعفر گردانیدند.[۱۰۰] گروه دیگری عنوان میکردند که فرزند حسن عسکری پیش از مرگِ پدرش درگذشتهاست.[۱۰۱] یک گروه هم اعتقاد داشتند که فرزندِ حسن عسکری همان مهدی است که پدرش او را از ترس خلیفهٔ زمان مخفی نگاه داشته و تنها توسط شمارِ کمی از یاران موردِ اعتمادش دیده شدهاست.[۱۰۲] بهگفتهٔ امیرمعزی، تنها بخشی از شیعیان که در آن زمان در اقلیتِ کوچکی بودند چنین دیدگاهی داشتند[۱۰۳] اما بهگفتهٔ جاسم حسین، اکثریتِ شیعیانی که امامت حسن عسکری را پذیرفته بودند تابع این دیدگاه بودند.[۱۰۴] مذهب این گروه بهمرور به مذهب تمامیِ شیعیانِ امامی تبدیل شد که شیعیان دوازده امامیِ فعلی هستند.[۱۰۵]
این فرقهها به پنج دستهٔ کلی تقسیم میشوند؛ بهجز آخرین دسته، سایر فرقههای منشعبشده تا صد سال پس از فوت حسن عسکری از میان رفتند:[۱۰۶]
دورهای که باعث ایجاد این ابهام شد، در دوران خلافتِ معتمد عباسی (خلافت: ۲۵۶ تا ۲۷۹ ه.ق/۸۷۰ تا ۸۹۲ م) شروع شد و تا زمان خلیفهٔ عباسی مقتدر (خلافت: ۲۹۵ تا ۳۲۰ ه.ق/۹۰۸ تا ۹۳۲ م) ادامه یافت.[۱۰۸]
یک دیدگاهِ رایج در میان پژوهندگانِ تاریخِ تشیّع آن است که باور به تعدادِ ائمه — دوازده امام — و اینکه امامِ دوازدهم همان مهدیِ موعود است، بهطور تدریجی در میان شیعیان تکامل یافتهاست.[۲۷][۱۰۹][۱۱۰][۱۱۱] در مقابل جاسم حسین میگوید طبق شواهد، احادیثی مبنی بر آنکه امام دوازدهم همان قائمِ موعود خواهد بود پیش از سالِ ۲۶۰ ه.ق مطرح بودهاست.[۱۱۲]
در خصوص روند شکلگیریِ اعتقاداتِ شیعهٔ دوازده امامی، بهگفتهٔ امیرمُعِزّی، منابع دورهٔ حیرت، بحران عمیقی را نشان میدهد. بررسیِ منابعِ این دوران شک و ابهامِ عمیقِ شیعیان در مورد تعدادِ امامهای شیعه و حتی موضوع غیبت را نشان میدهد.[۱۱۳] ابوجعفر بَرْقی (و. ۲۸۰ ه.ق/۸۸۷ یا ۸۹۳ م)، در فصلِ اولِ کتابش، که اختصاص به تفسیرهای مختلف از اعداد دارد، به اعداد ۳ تا ۱۰ میپردازد، اما در موردِ عددِ ۱۲ چیزی نمیگوید. یا همعصر او صَفّارِ قمی (و. ۲۹۰ ه.ق/۹۰۲ م). در کتابش بَصائِرُ الدَّرَجات تنها ۵ حدیث از میان دو هزار حدیثِ کتاب اَلْمَحاسِن، در مورد تعدادِ امامان به امام دوازدهم اشاره میکند و هیچ اشارهای به غیبت نمیکند. چند دهه بعد ابنبابویه (۳۰۶ تا ۳۸۱ ه.ق/۹۲۳ تا ۹۹۱ م)، معروف به شیخ صدوق، احادیث زیادی در مورد عدد دوازده، و در میان آن در مورد دوازده امام نقل میکند.[۱۱۴] ایتان کولبرگ[یادداشت ۳] نیز آثار نویسندگانِ امامیهٔ همعصرِ وفاتِ حسن عسکری (مانند ابن برقی و صفار قمی) را بررسی میکند و چنین بیان میکند که «نبودِ عقایدِ خاصِ شیعهٔ دوازده امامی در این آثار، احتمالاً به این معنا است که اعتقاد به دوازده امام تا آن زمان هنوز جزءِ اصولِ اعتقادیِ امامیه درنیامده بود».[۱۱۵] بهنوشتهٔ امیرمعزّی برای اولین بار اشاره به دو غیبتِ امامِ دوازدهم در آثار ابوسهل نوبختی دیده میشود که بهقول او دومی از اولی سختتر است. از او دو نظریه در مورد امام غایب در منابع متأخّر ذکر شدهاست. یکی اینکه امام دوازدهم مردهاست و فرزندِ او از دیدگان پنهان شدهاست و امامت از این فرزند به فرزندِ بعدی منتقل میشود تا زمانی که امامْ خود را بر مسلمانان علنی نماید. دیگر آنکه وجودِ او بهصورتی روحانی باقی ماندهاست. بهنوشتهٔ امیرمعزی هیچکدام از این دو تئوری در اعتقاداتِ متأخرترِ شیعه ادامه پیدا نکردهاست.[۱۱۶] بهگفتهٔ وی تنها از زمان شیخ کلینی بود که اعتقاد به وجودِ امام دوازده در منابعِ شیعه بهتواتر بهچشم میخورَد. پذیرش این دیدگاه در ابتدا با مقاومت بسیاری از سوی خودِ شیعیان مواجه شد. در مقدمهٔ کتابِ الغیبة (تألیف حدود ۳۳۳ تا ۳۴۲ ه.ق) بهقلم ابن اَبیزینب نعمانی (و. ۳۶۰ ه.ق)، نویسنده تأسف میخورد که اکثریتِ شیعیان، امام دوازدهم را نمیشناسند و حتی وجود او را قبول ندارند. شیخ صدوق مشاهدات مشابهی دارد هنگامیکه او با سیلِ سؤالاتِ شیعیانِ خراسان مواجه شده بود که از هویتِ امام دوازدهم میپرسیدند.[۱۱۷]
در این زمان محدّثانِ شیعه سعی در اثبات وجودِ امام شیعه و برطرف کردنِ شکِّ موجود در میان شیعیان نمودند.[۱۱۸][۱۱۹] بهنوشتهٔ مدرّسی از راویان سنّیِ حدیث، گفتاری منسوب به پیامبر رسیدهاست که بر اساس آن دوازده خلیفه پس از او خواهند بود که همگی از قبیلهٔ قریش هستند (و اینکه پس از این دوازده خلیفه، هرج و مرج بر جامعه حکمفرما خواهد بود). این گفتار خیلی پیشتر از غیبتِ امام دوازدهمِ شیعیان در سال ۲۶۰ ه.ق رواج داشتهاست. بهطور قطع این حدیث هم در زمانِ امویان و در حمایت از مشروعیتِ ایشان و هم در زمان جنبشهای ضدِّ اموی بر سر زبانها بود (بهگفتهٔ سید حسین مدرسی، محدثان شیعه حتی حدیثِ دوازده خلیفه را حدیثی ضد شیعی میدانستند و آن را «بایکوت» کردهبودند). بنابرین هیچکس نمیتواند ادّعا کند که این گفتار بههیچ عنوان نوشتهٔ امامیه در دوران پس از غیبت بوده باشد. در واقع هیچ شاهدِ مکتوبی از دهههای آخرِ سدهٔ سوم هجری وجود ندارد که نشان دهد این گفتار هیچگاه توجهِ راویان شیعهٔ حدیث را جلب کرده بوده یا کسی در جامعهٔ شیعه فکر کرده باشد که این حدیث میتوانسته مربوط به آنها بوده باشد. تا حدود سال ۲۹۵ ه.ق که شیعیانِ دنبالهرو انتظار داشتند امامت تا آخرالزمان ادامه پیدا کند و تعدادِ امامان را بیش از این میدانستند، در ابتدا توجهی به این حدیث نمیکردند. شیعیان در این زمان متوجهِ «حدیث دوازده خلیفه» شدند. از این زمان بود که محدثان شیعه آنقدر حدیث در موردِ دوازده بودنِ تعدادِ امامان یافتند که خود مبنای کتابهای مستقلی در این باب شد.[۱۲۰] ایتان کولبرگ با ذکر این مطلب که تمایل به عددِ دوازده جایگاه ویژهای در تمدنهای باستانی داشتهاست مینویسد احتمالاً روایاتِ تورات و انجیل در مورد «دوازده قبیلهٔ بنیاسرائیل» و «دوازده حوارّیونِ عیسی»، ریشهٔ ترجیحِ اسلامی برای نسبت دادن عدد دوازده بر شمارِ رهبران بودهاست. بهعنوان مثال از واژه «نُقَبا» نه فقط برای ۱۲ قبیلهٔ بنیاسرائیل (اشارهشده در قرآن)، بلکه برای دوازده نمایندهٔ پیامبر در اهالی مدینه یا دوازده رهبری که قیامِ عباسیان علیهِ امویان را رهبری کردند نیز استفاده شدهاست. یا یکی از غُلاتِ شیعه بهنام ابومنصور عِجْلی (اعدام در سال ۱۲۱ه.ق/۷۳۸ م) خود را ششمین پیامبر از سلسله ۱۲ پیامبری معرفی کرد که آخرین آنها «قائم» خواهد بود.[۱۲۱] به هر حال اشارات زیادی در تورات و انجیل در حمایت از اینکه عددِ دوازده، عددِ مربوط به تعدادِ «مؤمنان برگزیده» است وجود دارد (هر چند به همین میزان، اشارات زیادی در مکاشفهٔ یوحنا در حمایت اینکه عدد ۴ یا ۷ تعداد برگزیدگان است وجود دارد).[۱۲۲]
بهنوشتهٔ ساشادینا دغدغهٔ اصلیِ بزرگانِ شیعه در این زمان اثبات وجودِ واقعیِ فرزندِ حسن عسکری و معرفیِ او بهعنوانِ امام غایب به شیعیان بود. با کوششهای شماری از متکلمان و محدثانِ شیعهٔ امامی مانند ابوسهل نوبختی (و. ۹۲۳ م)، ابوجعفر ابن قِبَه (و. حدود ۳۱۹ ه.ق)، کلینی (و. ۳۲۹ ه.ق/۹۴۱ م). ، نعمانی و بهخصوص ابن بابویه (و. ۳۸۱ ه.ق/۹۹۱ یا ۹۹۲ م) اثر ارزندهٔ او کمال الدّین که معمار و تبیینکنندهٔ نظریه امام غایب و دورانِ غیبت و ظهورِ منجیبخشِ امام غایب است، این هدف حاصل آمد.[۱۲۳] در این زمان کلینی در احادیثِ بابِ غیبتِ کتابِ اصول کافی، که در خلالِ این دوره گردآوردهبود، به موضوع غیبت و علت آن پرداختهاست.[۱۲۴] بهخصوص نعمانی در کتابِ الغیبة (نعمانی) به تبیین نظریهٔ غیبت از طریقِ احادیث پرداخت و او برای نخستین بار اصطلاحاتِ «غیبتِ صغریٰ» و «غیبتِ کبریٰ» را به کار برد.[۱۲۵] پس از وی ابن بابویه (و. ۹۹۱–۹۹۲ ه.ق) در کتاب کمال الدّین در خصوص گردآوریِ احادیثِ مربوط به امام دوازدهم و غیبت وی کوشید.[۱۲۶] بهگفتهٔ عبدالعزیز ساشادینا[یادداشت ۴] در فاصلهٔ زمانیِ نوبختی و هنگامی که شیخ مفید (و. ۴۱۳ ه.ق/۱۰۲۲ م) مطالب خود را دربارهٔ امام دوازدهم ارائه داد، موضوعِ جانشینیِ حسن عسکری در بینِ شیعیان امامی جا افتاده بود.[۱۲۷] به هر شکل، تا سالهای پایانی غیبت صغری، مصادف با دههٔ سی و چهل قرنِ دهم میلادی اکثریتِ شیعهٔ امامیه، امامتِ امام دوازدهم از نسلِ حسن عسکری را پذیرفته بودند.[۱۲۸]
بهگفتهٔ سعید امیر ارجمند اعتقاد به غیبت در نزدِ شیعیان، در میان مجموعه عقایدی بود که از کیسانیه وارد شیعه شد. با این حال وی تأثیر واقفیّه — که بر امامتِ موسی کاظم توقف کردند — را در پذیرش ایدهٔ غیبت توسط شیعهٔ امامیه مهمتر میداند. اولین نوشتههای کلامی در زمینهٔ غیبت را حدود سی سال پس از مرگ حسن عسکری و در آثار ابوسهل نوبختی و ابن قبه رازی میتوان یافت. این دو که تمایلاتِ معتزله داشتند بهجای اتکا به احادیث، راه حلی کلامی را برای نظریهٔ غیبت برگزیدند. ایدهای که در وضعیت بحران از نوواقفیان به عاریت گرفتهشدهبود.[۱۲۹] بهنوشتهٔ پوناوالا آثار بجامانده از آن زمانِ شیعه چنین مینمایاند که شیعیان در ابتدا پیشبینی نمیکردند که غیبتِ امامِ غایبشان مدت زیادی ادامه داشتهباشد. اما زمانی که غیبت امامِ شیعیان طولانی شد و حجّت بن حسن ظهور نکرد، شیعیان بهتدریج امامِ پنهان را همان مهدی موعود پنداشتند. از حدود سال ۲۹۵ ه.ق/۹۰۸ م بود که شیعیان متوجه شدند که اوضاع غیرعادیتر از چیزی است که در ابتدا میپنداشتند و امامِ حاضری در آیندهٔ نزدیک وجود نخواهد داشت و نیز پرسش در مورد تعدادِ قطعیِ امامان، مورد بحثِ شیعیان قرار گرفتهاست. از این زمان است که حدیثهایی مبنی بر اینکه «تعداد امامان دوازده نفر است» بر سر زبانها افتاد.[۱۳۰] بهنوشتهٔ ورنا کلم[یادداشت ۵] مرگِ علی بن محمد سَمَری (۳۲۹ ه.ق)، آخرین نایبِ امام غایب، و آغاز دورهٔ غیبت کبری بار دیگر حیرت را در میان شیعیان برانگیخت. آنها نهایتاً در سدهٔ پنجم به تبیینی عقلی در کلامِ شیعه از غیبت امام دست یافتند.[۱۳۱] در این زمان علمای شیعه با رویکردِ کلامی به تبیین نظریهٔ غیبت برخاستند.[۱۳۲] بهنوشتهٔ حسن انصاری موضوع غیبت بر اساسِ یک طرحِ پیشینی طرح نشده و احادیثی پیشاپیش برای آن روایت نشدهاست، بلکه عالمانِ امامی نظیر ابوسهل نوبختی و ابن قبه رازی با حفظِ اصولِ اعتقادیِ خود در خصوص ضرورتِ وجودِ حجت و استمرارِ امامت، به این آگاهی رسیدند که امامت با امام دوازدهم خاتمه یافتهاست و عصر غیبت آغاز شدهاست.[۱۳۳] متکلمان از جمله شیخ مفید (و. ۴۱۳ ه.ق/۱۰۲۳ م) و شاگردانش بهخصوص سید مرتضی (و. ۱۰۴۴–۱۰۴۵ م) به تدوینِ نظریاتِ کلامیِ امامت جهت تبیینِ ضرورتِ وجود امام زنده در شرایطِ غیبت پرداختند.[۱۳۴]
بنابر اعتقادِ شیعهٔ دوازده امامی، این دوره از مرگِ حسن عسکری در سال ۲۶۰ ه.ق/۸۷۴ م آغاز شده و تا سال ۳۲۹ ه.ق/۹۴۱ م بهطول انجامیدهاست. در این دوره، مهدی تنها از طریقِ چهار سفیر یا نایب و آن هم در شرایطِ خاص با شیعیان تماس میگرفت. در طیِ دورانِ غیبت صغری، شیعیان از طریقِ این چهار نایب با مهدی در ارتباط بوده و درخواستها و مسائلِ خود را طرح میکردهاند و پاسخ میگرفتند.[۱۳۶][۱۳۷]
بهنوشتهٔ ساشادینا و جاسم حسین، شبکهٔ وکلا در دورانِ امامان مسئولِ گردآوریِ خمس، زکات و سایرِ وجوهاتِ شرعیِ شیعیان برای امامان بود. در شرایطی که چند امامِ آخر بهشدت تحتِ نظارت و مراقبت بودند و امکانِ ارتباطِ مستقیمِ شیعیان با امامان وجود نداشت، عملاً ادارهٔ امورِ ساختارِ مرکزیِ جامعهٔ شیعه بر عهدهٔ وکلا بود. در شرایط غیبت امام، وکلا سرپرستی و رهبریِ مجازیِ جامعهٔ شیعه را در خصوصِ امورِ دینی و مالی برعهده گرفتند. جاسم حسین میگوید بهتدریج رهبریِ شبکهٔ وکلا تبدیل به تنها مرجعی شد که میتوانست مشروعیتِ امامِ جدید را تعیین و اثبات کند. برای نمونه محمد جواد وصیت خود در خصوص نصبِ علی هادی بهعنوانِ امامِ بعد را به رئیسِ شبکهٔ وکلای خود گفت.[۱۳۸][۱۳۹] بهنوشتهٔ ساشادینا، در منابع اولیه از جمله کتابهای کلینی و شیخ صدوق، به وکلا بهطور عمومی اشاره شده و ابن بابویه چندین نفر را نام بردهاست که بهگفتهٔ وی با مهدی در ارتباط بوده و سِمَتِ وکالت را بر عهده داشتهاند بیآنکه کسی از آنها را بهعنوانِ وکیلِ ویژه یا نایب خاص معین کند. اما بهخصوص برخی از وکلا بهطور نیابی خمس را از شیعیان میگرفتهاند و عثمان بن سعید نیز یکی از وکلای حسن عسکری بود. ساشادینا از بررسی روایاتِ ابن بابویه نتیجه میگیرد تعداد وکلا محدود به چهار تن نبوده و اصطلاح نیابتِ خاص در دورههای بعد برای تبیین غیبت صغری ایجاد شدهاست.[۱۴۰]
از دیدگاه شیعیان، دورانِ امامت وی به دو دورهٔ غیبت و ظهور تقسیم میشود. دورهٔ غیبت نیز به دو دورهٔ غیبت صغری (کوتاه مدت) و غیبت کبری (بلند مدت) تقسیم میشود. غیبت صغری از تولد حجت بن الحسن در سال ۲۵۵ ه.ق یا درگذشت امام یازدهم در سال ۲۶۰ ه.ق آغاز میشود و تا مرگِ چهارمین نایبِ خاصِّ مهدی در سال ۳۲۹ ه.ق پایان میپذیرد. از این زمان غیبت کبری شروع شده و تا ظهورِ او ادامه خواهد داشت. در منابع شیعه حدود هفتاد روایت از پیامبر اسلام و اهل بیت وی دربارهٔ غیبت بهطور صریح یا با اشاره همراه با تحلیل نقل شدهاست.[۱۷۸]
با توسعهٔ دکترینِ مهدویت در نزد شیعیان، فقهِ اهل سنت سعی نمود تا از اعتقاد به مهدی فاصله بگیرد.[۲۱۸] با وجود حمایت از اعتقاد به مهدی توسط بعضی محدثینِ مهمِ اهل سنت، اعتقاد به مهدی هیچگاه بهعنوان مبانیِ اصلیِ فقهِ اهل سنت در نیامدهاست. در اعتقادات اهل سنت به مهدی اشاره شدهاست، ولی بهصورت نادر. بسیاری از علمای مشهورِ اهل سنت مانند محمد غزالی از بحث کردن در مورد این موضوع اجتناب کردهاند. البته بهگفتهٔ مادلونگ این اجتناب کمتر بهخاطر عدمِ اعتقاد به مهدی[۲۱۹] و بیشتر (بهگفتهٔ رضا اصلان بخشی) بهخاطر برنیانگیختنِ شورشها و جنبشهای اجتماعی بودهاست. هر چند همچنان بحثهای شدیدی بین علمای سنی در خصوصِ نقشِ مهدوی و سیاسیِ وی وجود دارد.[۲۲۰][۲۲۱] موارد استثنایی مانند ابن خلدون در کتاب مقدمه وجود دارد که آشکارا با اعتقاد به مهدی مخالفت میکند و تمامِ احادیثِ مربوط به مهدی را ساختگی میداند. در میان محدثین و علمایی که به مهدی پرداختهاند دیدگاههای مختلفی وجود دارد. در احادیثی در کتابهای اهل سنت مهدی همان عیسی مسیح است. در روایاتی دیگر حرفی از هویت فرد نیست یا گفته شدهاست که بههمراهِ عیسی قیام میکند. همچنین مهدی از نسل حسین، نسل حسن یا فرزند حسن عسکری، امام یازدهم شیعه دوازده امامی، ذکر شدهاست.[۲۲۲]