اما انقلاب زرتشتی یک جهت جهانی داشت که به لحاظ ایدئولوژیک بیاندازه مهم است. این موضوع همانا تأثیر زرتشت بر مؤسس واقعی فلسفه یعنی افلاطون است. بسیاری از یونانیان همعصر افلاطون، وی را تحت تأثیر زرتشت میدانستند؛ برخی پا فراتر نهاده او را «مجدد زرتشت» میدانستند. بهراستی چرا معاصران افلاطون چنین لقبی به وی دادهاند؟ انقلاب اخلاقی زرتشت چه تأثیری بر تأسیس فلسفه نهاده است؟
تأثیر انقلاب اخلاقی زرتشت بر تأسیس فلسفه را میتوان از دو جهت دنبال کرد:
وقتی بنیادهای هستیشناختیک به وجهی قومی یا جهانی تغییر میکنند، ابتدا بایست که سوژهای ویژه برای این تغییر بنیادین برنهاده شود. بدون این سوژه، این دگرگونی میسر نیست. ابتدا بایستی ذهن یا سوژه از بنیادهای هستیشناختیک سابقش جدا شود یا این بنیادها را به تعلیق درآورد؛ همانگونه که قبل از ظهور علم مدرن ابتدا دکارت سوژه مدرن را ساخت. این حرکت در پدیدارشناسی هوسرل «اپوخه» یا «تعلیق استعلایی» نام دارد. اپوخه یعنی قرار دادن جهان تاکنونی در پرانتز. یکی از مسئلههای لاینحل پدیدارشناسی هوسرل همین چگونگی آگاهی به آغاز تعلیق استعلایی و چگونگی ابزار و روش این فرایند است. شاید اگر هوسرل اندکی از تاریخ اروپامحورش فاصله میگرفت، دلیل تعلیق استعلایی را درک میکرد. دلیل آغاز به تعلیق استعلایی و ابزار آن همانا «امر اخلاقی» است؛ این پدیده در یک روند تاریخی رخ میدهد. نوعی «غثیان» از وضعیت موجود پیشزمینۀ هر تغییر تاریخی بزرگی است. غثیان از آگاهی ناخشنود اخلاقی نشئت میگیرد. به نظر میرسد که این وضعیت ابتدا در ذهن رخ میدهد و باعث تعلیق ارزشهای رایج میگردد.
بدینترتیب، تعلیق استعلایی باورهای سوژه و همزمان دورهای از شکاکیت بنیادین آغاز میگردد. این اتفاقی بود که در یونان باستان با ورود سوفسطاییان و شکاکیت آنها نسبت به جهان اسطورهای آغاز گردید. اخلاق و ارزشهای نو پس از این شکاکیت وارد میگردد. در زمان افلاطون این نقش را اخلاقی بازی کرد که برای اولین بار در تاریخ تمدن زرتشت بانی آن بود. افلاطون با ابزار اخلاق زرتشتی سوژهای جدید را ساخت، به همین خاطر در بین اعضای آکادمی به «مجدد زرتشت» شهره شد. این ارزشهای جدید سوژهای که از قبل به حالت تعلیق است را دچار یک تغییر نگرش بنیادین میکند؛ اما درست از همین جا راه افلاطون از زرتشت و یونان از ایران جدا شد. پاسخ هستی (به قول هایدگر) به تعلیق استعلایی یونانی و اخلاق نظری افلاطون، لوگوس بود؛ درصورتیکه اخلاق امری زرتشت حکمت یا گنوس. اکنون جای ادامۀ این بحث نیست، اما این نکته را اضافه کنیم که نیچه به همین دلیل پس از 25 قرن به سراغ نقد اخلاق زرتشتی رفت نه محاورههای افلاطون. ریشۀ جریان در اخلاق زرتشتی بود؛ تا زمانی که ذهنها تغییر نکند، جهان تغییر نخواهد کرد. اگر تغییر جهان نتیجۀ تغییر نگرش به جهان یا جهانبینی است، این خود نتیجۀ تغییر ارزشهای ذهن یا تغییری اخلاقی.
فلسفه به دنبال کشف چیست؟ آیا غیر از این است که به دنبال حقیقت است؟ آیا غیر از این است که گزارههای فلسفی تلاش میکنند معطوف به حقیقت باشند؟ پرسش دیگر: چرا قهرمانان هومری به دنبال حقیقت نیستند؟ چرا جستوجوی حقیقت با تأسیس فلسفه به یک مسئله تبدیل میشود؟ پاسخ این پرسشها را نیز باید در جایی دیگر جست. تقسیم جهان به خیر و شر، فقط معطوف به باورهای ذهنی نیست، این تقسیم بُعدی انتولوژیک دارد. در اخلاق زرتشتی، این جهان است که تقسیم میشود و از انسان دعوت میشود که دستیار اردوگاه نیکی باشد. درعینحال این تقسیم، تقسیم به حقیقت و دروغ نیز میباشد؛ دیوان مظهر دروغ و دروندی و اهوراییان مظهر خیر و راستی. واژههای دروغ و راستی یا نیک و بد از کلیدواژههای خود زرتشت هستند، بدون هیچ تفسیری. واضح است که تنها با تعبیۀ این مفصلبندی ایدئولوژیک در هستی، یعنی راستی/دروغ است که اصولاً معرفتشناسی هدفمند میگردد؛ وگرنه معرفتشناسی فلسفی که افلاطون و ارسطو بنا کردند، بدون این مفصلبندی بدل مشود به «تئوریا» و فرضیات صرف.
زرتشت را پیامبر ایران باستان میدانند. وی مردی خردمند معرفی شده است که برای اصلاح جامعه و تزکیه آن، برانگیخته شد. زرتشت، با ترسیم مرزهای جاودانه میان خیر و شر، مشتاقانه و شوریدهسر، مردم را به مسیر موردنظر خویش فرا میخواند و در آنان تاثیری عمیق میگذارد.
آنچه از زندگی زرتشت در دست است، افسانههایی کهن است بهسختی میتوان ریشه آنها را در واقعیت جست؛ گرچه انکار آنها نیز بهدلیل قدمت و ارزش تاریخی، بهسهولت امکانپذیر نیست. این متون بیش از آنکه زندگی زرتشت را ترسیم میکنند، بهقصد ارائه آموزههای مذهبی به مردم تالیف شدهاند. فیلسوفهای یونانی و بهتبع آنها فلسفه غرب، تحتتاثیر مفاهیم زرتشت قرار دارند. وی جهان هستی را آوردگاه ابدی خیر و شر میداند و انسان را موجودی معرفی میکند که در انتخاب جبهه خویش، مختار است. زرتشت بدینوسیله اولین موازین اخلاق را بنیان میدهد.
در طول تاریخ معجزات فراوانی به زرتشت نسبت داده شده است و آنگونه بهنظر میرسد که روزبهروز نیز به تعداد این معجزات افزوده میشود؛ اما این مطالب اغلب مفاهیمی برساخته یا بهدور از واقعیت است که بهمنظور عقب نیفتادن از سایر ادیان بهوجود آمدهاند یا آنچنان با اساطیر و افسانهها درآمیختهاند که ارزش تاریخی آنها سلب میشود.