دو نوع کوری هست کوری باطنی و کوری ظاهری آنکه در باطن کور هست در ظاهر بیناست اما باطن کور از باطن بینایی اش عاجز است زیرا آنرا به باطن حواله میدهد که در باطن انسانی چیست .و آنکه در ظاهر کور و واقعان کور است چون در امر خلقت هست شاید در باطن بینا باشد اما بینایی او حسی هست و آنکه در باطن و ظاهر بیناست اگر در حس قوی شود آن موقع در نهال باطن خود ایمان را شکوفا میکند و آنکه در باطن و ظاهر بینا اما در باطن بند امور زمینیست خشک و بی ثمر هست.زیرا آنکه در باطن و ظاهر بند دنیاست دنیا تکان بخورد تا دم موت در آن تکان در شک امور زمینی و بند منافع زمینی بند هست که شاید دقیقه دیگر ذخایر برون ریزد و او بماند بدان هست که در بیخبری موت هست و در ایمان ترس نیست زیرا آنکه در نهال درست ایمان یابد در بند زمین گنج را نمیابد بلکه در قوت ملکوت الهی گنج اصلی یعنی کامروایی ماحصل کاشت و برداشت. پس آنکه در حس و فیض و نور پر شود در تاریکی نمیماند و آنکه در لجاجت باشد خدایان زمین هستند که بر خدای آسمان افضل میخوانند خود را و تمام افضل بودنشان احمق بودنشان هست زیرا حماقت آن بی فهمی هست و حماقت بی فهمی غرور هست پس ابلیس حماقت و احمقیت دارد که در آنها غرور افکند و خدایان زمین شوند از دستورات و زورشان زیرا انکه زور میگوید در ملکوت الهی همچون ناتوانتر از حتی مور هست زیرا مور هم راه را میابد اما جاهل بیراهه را میرود از بند امورات زمینی.پس خوشا به حال آنکه ملکوت را برای خود برگزیند نه سقوط را بلکه صعود را زیرا در سقوط از بر زمین خاک و هاویه هست که از بند خاک بدترست و مثال جهنم دره میماند که دیگران را به دره میندازد آنکه در قوت عرش اعلی نبیند در قوت زمین هم نمیبیند و آنکه از زمین زبون تر شود از بند هاویه بدتر به بدترین نقطه جهنم رهسپار میشود.