یک خداشناس هیچوقت از بنده زمینی برای حفظ جانش کمک نمیگیرد یعنی چه یعنی افراد ها با پیوستن به اینکه ما را قدرت زمینی و شخص نجات میدهد و ما باید خدمت ارباب زمینی کنیم حال آنکه با کوچکترین چیزی ممکنست انسانی که خود را از خطر دور بداند در قدرت زمینی بیفتد.و مثال تاریخی زیادی هست.اما آنکه خدا را مد نظر حفاظت خود بداند برای حفظ خود از پیوستن به ظلم دوری و چه بمیرد چه زنده بماند همه را در کف قدرت خدا میداند روزی اش را.حیات و مرگ را .حفاظت جانش را.عزت را .همه را خدا کفایت میکند برایش. اما مگر پیمانه قسمت زندگیش را آن را خدا میداند و حکمت خدا.چه صالحینی که در این راه اسارت ها. شکنجه ها.زندانها.شهادت ها دیدند. و چه خباثت و ترسی که مانع شد تا انسانها راه آزادگی را بیابند نه راه ذلت و زنجیر شدن در بر کسب منافع و قدرت زمینی.این امور در بعد معنوی زندگی انسان تبلور میکند.اگر انسان را 5000 نفر انسان محافظت کنند ممکنست انسان با یک سرماخوردگی ساده مرگ سراغش آید.اما اگر حافظش خدا باشد اگر درون سخت ترین راه رود سالم بیاید مگر موقع پیمانه عمرش یا زندگی حکمت خدا. پس اول محافظ انسان خداست.اگر کسی گوید محافظ من انسانست او ترسان است. ولی اگر گوید محافظ من در برابر دشمنان خدا خداوند هست او اطمینان قلبی به خدا دارد.حال این امور معنوی هست و در بعد معنوی آن هست.منظورن اصل مطلب خداشناسی هست و حفظ خداوند.مثال موسی و فرعون.حفظ موسی در کاخ فرعون.و نمونه های تاریخی دیگر.منظورن که انسان اول خدا را مد نظر داشته باشد . و اگر هم مثال هر یک اولیاء خدا و پیامبران پیروان رسولانو حواریونو و اصحاب و نیرو اول باید حفاظت خود را بر خدا بداند.زیرا اگر همه انسان را رها کنند خداوند انسان را رها نمیکند چگونه حکمت هست.که آنچه خدا میخواهد میشود و آنچه خدا نخواهد نمیشود.حتی آشیانه.تار عنکبوت.و...این نشانه قدرت حکمت خدا در برابر خواست شر بشریت ظالم در هر تاریخی هست.