در تاریخ آمده است که عمربنسعد در کربلا از عدهاى از سران قبایل که نامه به امام نوشته بودند خواست تا نزد حضرت بروند و از علت آمدن و هدف او سؤال کنند، اما آنها به دلیل
چرا کوفیان نه تنها بیعت خود را شکستند، بلکه با امام جنگیدند؟! جا داشت دستکم در خانههاى خود مىنشستند و دشمنان امام را یارى نمىکردند.
براى پاسخ به این پرسش، توجه به چند نکته، ضرورى است :
الف ـ نه تنها دلیلى نداریم که حضور همه کوفیان در لشکر عمرسعد داوطلبانه بوده، بلکه منابع تاریخىِ معتبر گواهى مىدهند که ابنزیاد به اجبار، مردم را به سپاه خود مىکشاند.(3) او در یکى از تهدیدهاى خود براى راهى کردن مردم به سوى کربلا چنین گفت : همه مردان باید همراه لشکر من حرکت کنند. از این به بعد هر متخلفى را درشهر بیابیم، ذمه ما از او برى مىشود. سپس به چند تن از مأموران خود دستور داد تا در شهر بگردند و آنان را به اطاعت و حضور در لشکر، امر کنند و از عاقبت نافرمانى بترسانند.(4) بهعنوان نمونه، ابنزیاد، سویدبن عبدالرحمان نقرى را به همراهى عدهاى مأموریت داد تا در کوفه بگردند و متخلفان از دستور او را بیاورند. آنان مردى شامى را یافتند که براى گرفتن مال الارث به کوفه آمده بود. او را نزد ابنزیاد فرستادند و به دستور او گردنش را زدند.(5)
هیچ شخص بالغى در کوفه نماند و همه بهعنوان لشکریان ابنزیاد از شهر خارج شدند.(1) اگرچه این نقل، مبالغهآمیز به نظر مىرسد، اما حکایت از اوج عقبگرد مردم دارد. معقول نیست تا چند روز پیش آنگونه از امام و مسلم حمایت کنند و یکباره برضد امام شوند! این امر به روشنى حکایت از اجبار دارد.
امام حسین علیهالسلام در راه، چند نفر را ملاقات کرد که از کوفه آمده بودند. وقتى از اوضاع مردم آن شهر پرسید، مجمّعبن عبداللّه جواب داد: دلهاى مردم با توست، اما فردا برضد تو شمشیر خواهند کشید.(2) این پاسخ مىتواند به اجبار آنها اشاره داشته باشد.
شاهد دیگر که نشان مىدهد عده زیادى از کوفیان به اجبار در لشکر دشمن حضور یافتند، این است که از هر هزار نفرى که از کوفه خارج مىشدند تنها سىصد چهارصد تن یا کمتر به مقصد مىرسیدند و بقیه در میان راه از لشکر جدا مىشدند،(3) بلکه مىگریختند. دینورى هم مىنویسد: وقتى ابنزیاد مردم را براى جنگ با حسین علیهالسلام مىفرستاد تنها عده اندکى از آنها به کربلا مىرسیدند و بقیه به دلیل اینکه از جنگ با حسین علیهالسلام اکراه داشتند، از لشکر جدا مىشدند.(4) با در نظر گرفتن فضاى خفقانى که عبیداللّه بهوجود آورده بود، به اهمیت جدا شدن کوفیان از سپاه عبیداللّه پى مىبریم.
بنابراین، بیشتر کوفیان به اجبار در سپاه عبیداللّه حضور یافته و عده زیادى از آنها موفق شدند در بین راه از سپاه جدا شوند. اما آن دسته که لشکر دشمن را تا پایان همراهى کردند،
مجوّزى براى این عمل خود نداشتند و از این جهت مذموماند، همچنان که آن عدهاى که از سپاه دشمن جدا شدند و توانایى حضور در سپاه امام را داشتند، اما خوددارى کردند نیز مذموماند. بنابراین، همه کوفیان برضد امام شمشیر نکشیدند.
ب ـ نه تنها عبیداللّه مردم را به اجبار به سپاه خود فرا مىخواند، بلکه بسیار مراقب بود که کسى به امام ملحق نشود.(1)
هنگامى که امام در کربلا بود، حبیببنمظاهر از عدهاى از بنىاسد خواست تا به یارى حضرت بشتابند و آنان نیز پذیرفتند. وقتى خبر به عمرسعد رسید، گروهى را فرستاد و مانع پیوستن آنها به امام شد و بنىاسد به خانههایشان باز گشتند.(2) در عین حال، برخى کوفیان، خود را به امام رساندند و به شهادت رسیدند. و اگر کنترلهاى ابنزیاد نبود ظاهرا تعداد پیوستگان به امام، بیش از اینها بود.
گذشت که بیشتر کوفیان در نیمه راه از لشکر عبیداللّه مىگریختند و آمارى که از تعداد لشکریان دشمن مىدهند معمولاً یا مبالغهآمیز است و یا اینکه مربوط به زمان حرکت از کوفه است. بعید به نظر مىرسد که تعداد لشکریان عبیداللّه در کربلا به بیش از ده هزار نفر برسد.
بنابراین، اکثریت جنگجویان کوفه یا مخفى شدند و در لشکر عبیداللّه حضور نیافتند و یا اینکه در میان راه جدا شدند. باید ملاحظه کرد چه کسانى دعوتنامه نوشتند و چه کسانى در
برابر امام جنگیدند و چه کسانى مورد مذمت اهلبیت علیهمالسلام قرار گرفتند. پذیرفتنى نیست که همه دعوتکنندگان در صف دشمنان امام قرار گرفتهباشند، هر چند مسلم است که برخى دعوت کنندگان تا پایان در صف دشمن باقى ماندند.