یک نفر در غبار تنهایی
روی سکوی سپیده دم رویایی
جایی در قصیده ای بارانی
میشود رویا شاید قصه ای برای فردایی
سکوت ممتد روزهای زمستانی
مثنوی تکیده از درخت پیچک سار روی سپیده دم زیبای صبحگاهی
درون برون از زندگی از درخت شکوفه های سکوت انگیز
تار سه تاری در درون تارهای غار تنهایی
...
شعرم را برایت سکوت زدم
شعر را جایی به دور زدم
میکشد کلمات بار جملات را
جمله را بیخودی درون سفال کوزه را به دور زدم
اشک قصیده تشنه از قصیده ها میشد
شعر را درون کوزه آتش از درون زدم
برای فردا شعری را نو به نو برای دفتر فصل بهار زدم
...
روی رویای نوستالوژی کودکانه دهه چند بود زندگی
دهه چند چندان به چند بود زندگی
سالهای شمسی قمری دور گردون زندگی
تاریخ سکوت انگیز زندگی
چند اپیزودیه ماضی بعید فعل حالو قبلو درون ماه انگیز
ماه قصه های کودکی انگار لالایی فردا بود درون قصه
قصه را چندبار خط زنو زدم شعر را درون کاغذی فکری به نو زدم
نو میشد درون شعر انگار شعر را با نگارشی نو به نو برون زدم
حسام الدین شفیعیان