باز کجای قصه ی خواب گرفته نور مهتاب هست
شبی شعری که میبرد غمهای زمین را
روی تقاطع فکر رسالت چگونه زیستن بود
و در بلوار اندیشه مردی تبر میزد درختان فکر را
شعری برایت گفته ام نامه رسان نیاورد
کجای واژه اشکم خنده دار بود برای شعرم شمعی روشن کن
حسام الدین شفیعیان
قلب تپنده اگر ریشه کند
فکر را آغاز سر ریشه کند
قلب تپنده مغز تفکر شعر درون ماست
غزل بیت بیتش سروده ناسروده ماست
اینجا مدار عاشقی پرچین اقاقیاست
کمی برای شعرم بذر بشو اینجا سرودن ناسروده هاست
Hesam-shafieian
/شمع و شمع ها/
آتش در دل پروانه زدن
چون شمع به روی گلو گردش ایام زدن
شمع دوریست که پروانه بگردد گرد آن
جمع شمعی که سوی جانانه زدن
ماحصل نقطه پرگار جهانیم
خوش آنکه پرگارش دور خوبی بر جهان متبلور زدن
چه تبلور الماس که در دل دیگران خوبی برای دل جانانه زدن
حسام الدین شفیعیان
/خواب مردگان ,خواب زندگان/
بگذار بخوابد قبرستان
زیر سمفونی مردگان
زندگان در گور نخوابیده اند
کمی برایشان مرحم شویم
حسام الدین شفیعیان