1-سنگ قبری شکسته بود مردی رد شد سنگ قبری برداشته شد مردی رد شد پارکی شد و کودکی از روی سنگ لی لی کرد.
2-مرد بیدار شد گفتند جهان تمام شده است گفت دلم میخواد توی همین تمام شدن یک لیوان شیر بخورم.
3-روبروی آینه ایستاد دستی به موهای سفیدش کشید سیاه شد تازه فهمید جوون شده که قاب عکس افتادو شکست.
4-اثاث کشی بود همه دور هم جمع شده بودند انگار عروسی بود کمک میکردن به هم.
5-ساحل سکوتی عمیق داشت که زنگ خطر زده شد چند نفر ایستاده بودند میرقصیدند که دوباره زنگ خطر زده شد با هم رقص کنان فرار کردند.
6-مویی توی ماست افتاده بود یک نفر مو رو از ماست کشید که دید ماست برید ماست به مویی بند بود.
7-پیرمرد شروع کرد به جدول حل کردن سوال سخت شد که به پسرش گفت جدولم جدول های قدیم.
8-توی شالیزار همه میدویدند که یک نفر گفت گنج هم اونهایی که میدویدند شروع کردن به زدن هم دیگه هیچکسی نمیتونست بدود همه مثل مار میپیچیدند دور خودشون.
9-آقا امروز چندمه پسرم دیروز هم یک کسی پرسید ازم گفتم امروز هم چندی نمیرزه اما به تو میگم فردا همون دیروزه چرا چون اگه به اون دیروز میگفتم امروز چندی نمیرزه دنبال فردا میگشت اما تو دنبال امروز میگردی اما دیروزت رو ساختی برای فردا.
10-مردی وارد میوه فروشی شد مرد میوه های خوبشو گذاشته بود زیر گفت سیب دارید گفت همونا رو سبده گفت اونا زیر چی پس گفت سیب خوب نصیب کسی میشه که همونارو ببره گفت چطور مگه میشه گفت همونارو ببره بعد من اینارو در بیارم گفت چه جالب گفت جالبیش اینه که من اونارو ارزون دادم موند گفت مرد مگه میشه گفتن سیبت کخ خورده که ارزون میدی گرونش کردم زود ببرن.این زیری هارو میگم ها.
11-مردی خود را دانای بزرگی میدانست روزی از کنار پسر بچه ای رد شد گفت پسرم بنظرت جاذبه زمین مهمتره یا پول پسر بچه گفت کلاه شما خیلی قشنگه کلاهشو پیرمرد برداشت چپه گذاشت رودستش پسر بچه فقط یک شکلات داشت اونو گذاشت تو کلاه پیرمرد . و پیرمرد گفت جاذبه زمین پس مهمه.