آنگاه که ۳۰ ساله شد، بهمن در نزدیکی رود مقدس دایتی از سوی اهورامزدا به سراغش آمد و او را به گفتگو با اهورامزدا خواند.[۶۴] بهمن به شکل مرد بسیار زیبایی ظاهر شد و در لحظهای که زرتشت از رود بیرون آمد تا لباس بپوشد، با او دیدار کرد. بهمن پرسید: «که هستی؟ از که هستی؟» زرتشت پاسخ داد: «منم سیپتمان زرتشت.» بهمن گفت: «برای چه رنج میکشی؟... برای چه مبارزه میکنی و چه میخواهی؟» زرتشت جواب داد: «رنج من برای اهلَوی (اشه) است، مبارزهام برای اهلَوی است، خواستهام اهلَوی است.» سپس بهمن به او کمک کرد که لباسهایش[ث] را در بیاورد تا بتواند به دیدار اهورامزدا برود. در گزیدههای زادسپرم زرتشت در کرانه رود دایتی در ایران به دیدار شورایی از هفت امشاسپند (که اهورامزدا هم یکی از آنهاست) رفت. ابتدا آنها را ستایش کرد و سپس بر روی صندلی پرسشکنندگان نشست و سوالاتی پرسید و اهورامزدا مستقیماً پاسخ داد. به این پرسش و پاسخ، «هَمپُرسگی» میگویند. در همان روز، از خرد بیپایان اهورامزدا به زرتشت الهام شد.[۶۵]
بخش بعدی، دربارهٔ اولین حضور زرتشت در جهان انسانها پس از دیدار با اهورامزداست. او به میان مردم رفت و از آنان خواست که امشاسپندان را پرستش کنند و از دیوان دوری گزینند. همچنین از آنها خواست که خودوده (ازدواج با خویشان نزدیک) انجام دهند که با مخالفتشان روبرو شد. پس از آن، به سوی توران رفت که آنجا، «مردان قدرتمند توران» به رهبری اورایتاتنگ به سختی دین را رد کردند، چنانکه زرتشت در پاسخ خشم و عذاب اهورامزدا را بر آنان نازل کرد. نیروهای شریر، به رهبری اهریمن، تلاش کردند که زرتشت را نابود سازند. اهریمن شخصاً دیوانی را به سوی زرتشت فرستاد اما در نهایت آن دیوان زخمی و بدون نیرو پیش پای اهریمن بر زمین افتادند. زرتشت اهریمن را دنبال کرد و به سمت او سنگهایی به بزرگی یک خانه پرتاب کرد. پس از آن، زرتشت چنان ظاهر جسمانی دیوان را خرد کرد که دیگر نتوانستند به صورت مرئی بر زمین ظاهر شوند. او این کارها را با استفاده از دعای «یثا آهو ویریو» انجام داد.[۶۶]
پس از آن، اهورامزدا دربارهٔ رابطه مردم و دیوان سوالاتی پرسید و در نقش گزارشگری از جهان انسانها ظاهر پاسخ داد که برتری اهورامزدا در زمین مطلق نیست. در ادامه، زرتشت در کرانهٔ رود دایتی و در کنار پوشاکی که برای ملاقات با اهورامزدا از تن خارج کرد، به تصویر کشیده شدهاست. در آنجا، دروجی در قامت زن زیبایی با سینهبندی از طلا به دیدارش رفت، پیشنهاد ازدواج داد و گفت: «منم سپندارمذ.» اما زرتشت پاسخ داد: «من سپندارمذ را در روشنایی روز دیدم؛ او از پشت و رو زیبا بود. بچرخ تا بدانم که تو سپندارمذ هستی.» سپس دروج پاسخ داد: «سپیتمان زرتشت، ما گونهای هستیم که از جلو زیبا و از پشت زشتیم.» زرتشت درخواست خود را سه بار تکرار کرد و در پایان، دروج پذیرفت و با چرخش او، زرتشت حیوانات اهریمنی چون قورباغهها و مارها را بر روی رانهایش دید. نتیجتاً، دعای «یثا آهو ویریو» را خواند و دروج ناپدید شد.[۶۷]
دومین بزنگاه بزرگ زندگی زرتشت، دیدارش با ویشتاسپ است. در دربار ویشتاسپ، کرپان، کَیَگها و جادوگران به پادشاه گفتند که او را به زنجیر کشد و گرسنگی و تشنگی بدهد، اما ویشتاسپ نپذیرفت. سپس زرتشت اسب پادشاه را بهطور معجزهواری درمان کرد و پس از این، او دین را پذیرفت.[۶۸] برخلاف دیگر بخشهای نوشتار پهلوی که «با استناد به دین» نقل شدهاند، این قسمت با استناد به «گویشِ زرتشت» بازگویی شدهاست. در ادامه زرتشت به جنگ طالعبینان و جادوگران بابل که داهاگ رهبرشان است رفت و آنان را شکست داد.[نیازمند منبع]
فصل دوم کتاب هفتم دینکرد که نخستین بخش زندگینامه زرتشت است، «معجزاتی که قبل از تولد او، شکوهمندترینِ مخلوقات، از مادر اتفاق افتادهاند» نام دارد.[۴۳] در این کتاب برای زرتشت پیش از ورود او به دنیای مادی هم زندگی قائل شدهاند. او از سه قسمت تشکیل شدهاست: فر، فروَهر و تنگوهر.[۴۴] فر او در ابتدای خلقت الهی برخاستهاست. فروَهر (یا فروشی) او ۳٬۰۰۰ سال قبل از حمله اهریمن به آفریدههای اهورامزدا به وجود آمد و پس از این دو، تنگوهر او که جسم مادیاش است، ساخته شد. ابتدا فر او در جهان آسمانی پخش شد و نور بینهایت به خورشید، ماه و ستارگان و آتش خانه فرهیمروانانزویش فرستاده شد.[۴۵] این فر زمانی که همسر او، مادربزرگ مادری زرتشت، دوغدو مادر زرتشت را زایید، به او نیز انتقال پیدا کرد. از دختر تازه متولد شده، نور بزرگی پخش میشد که همه چیزهایی که بین زمین و آسمان بودند را روشن میکرد.[۴۶]
بنا به گفتهٔ نوبری، این نور آسمانی که به زرتشتِ هنوز متولد نشده نسبت داده شدهاست، ریشهٔ ایرانی ندارد. در واقع، برگرفته از افسانههای بودایی، هندو، یهودی و مسیحی است. چند دهه پیش از او، واتسون برلینگیم نیز متذکر شده بود که بخشهایی از سنت زرتشتی به آشکارا از افسانههای بودایی تأثیر پذیرفتهاند. جنی رز اما مخالف بود و اشاره کرد که یونانیان قرنها پیش از اینکه نوشتههای بودایی مکتوب شوند، با معجزات زرتشت آشنایی داشتهاند.[۴۷]
در ادامهٔ داستان مذکور، آمده نوری که در چشمان آن دختر وجود داشت دیوان و دشمنان زرتشت را آزار میداد.[۴۸] نتیجتاً، دیوان برای اینکه نابودش کنند، مردم منطقه محل زندگی را علیه والدینش شوراندند. پدر و مادر دختر برای اینکه فرزندشان را نجات دهند، او را به دهکدهای که سپیتامیان در آن زندگی میکردند، فرستادند.[۴۹] آنجا شخصی به نام پوروشاسپ از او پاسداری کرد و زمانی که دختر پانزده ساله شد، با او ازدواج کرد.[۵۰] پس از ازدواج فر به پوروشاسپ هم انتقال یافت. پس اهورامزدا، بعد از مشورت با امشاسپندان، تصمیم گرفت زرتشت به عنوان یک انسان عادی متولد شود. فروهر زرتشت که در میان امشاسپندان خفته بود، به زمین انتقال داده شد و در میان شاخههای هوم قرار گرفت. بهمن و اردیبهشت دو پرنده را مسئول حمل آن شاخه کردند. پوروشاسپ که نشانه بهمن و اردیبهشت را دید، به دنبال هوم رفت و آن را به همسر خود، دوغدو، سپرد تا از آن حفاظت کند.[۵۱]
آن زمان اهورامزدا تصمیم به خلق تنگوهر زرتشت گرفت؛ خرداد و امرداد مسئول انتقال آن به زمین شدند. آن دو نیز تنگوهر زرتشت را به ابرها سپردند و سپس از آسمان بارید؛[۵۲] «تازه، قطرهقطره، بینقص و گرم، برای شادی انسان و دام.» تنگوهر بر روی علوفههای نزدیک خانه دوغدو نشست. او شش گاو سفید با گوشهای زرد را برای چرا به سمت آن علوفهها برد. تنگوهر از طریق علوفه به گاوها و از گاوها به شیرشان منتقل شد. سپس دوغدو آنها را دوشید، به شیر آب افزود. هوم را با آن مخلوط کرد؛ چنین شد که سه بخش زرتشت در خانه پورشاسپ در کنار یکدیگر قرار گرفتند.[۵۳] دیوان خطر را احساس کردند؛ در نتیجه به دهکده آنها حمله بردند. اما پوروشاسپ و دوغدو نجات پیدا کردند و از شیر مخلوط با هوم نوشیدند. دیوان تلاش کردند تا مانع شوند، اما نتوانستند؛ فر، فروَهر و تنگوهر زرتشت حالا در بدن دوغدو یکی شدند.[۵۴]
در زمان بارداری دوغدو دیوان تلاش کردند تا با فرستادن بیماریها به سویش، به او صدمه بزنند. اما ندایی از جانب اهورامزدا و امشاسپندان آمد که برای درمان سراغ جادوگران نرود، در عوض دستهای خودش را بشورد و گوشت و کره برای فرزند هنوز متولد نشده خود به آتش قربانی کند. او به سرعت خوب شد. در زمان تولد زرتشت، چنان نوری از مادرش تابید که قابلهها تصور کردند خانه آتش گرفتهاست. خبر تولد زرتشت حتی در میان حیوانات هم پخش شد تا آنها هم بتوانند شاهد زایش او باشند. پس از بازگویی داستان تولد، شجرهنامه زرتشت ذکر شدهاست. او از قبیله سپیتامیان بود، نسلش به جمشید و هوشنگ و از آنجا با ۴۵ واسطه به کیومرث، نخستین انسان، میرسید.[۵۵]
در بخش بعدی به معجزات زرتشت از زمان تولد تا دیدار با اهورامزدا پرداخته شدهاست. او تنها نوزادی بود که در هنگام تولد، به جای گریه کردن، خندید.[۵۶] گزیدههای زادسپرم ذکر میکند که زرتشت در زمان تولد خندید زیرا بهمن وارد ذهنش شده بود. با در نظر گرفتن آموزههای زرتشت، مبنی بر اینکه خنده و شادی متعلق به خداست و گریه و عزا متعلق به دیوان، این افسانه به خوبی با آموزههای او منطق است.[۵۷] خندهٔ زرتشت، پرستاران و والدینش را به تعجب واداشت و باعث ترس دوراسرو که یک کرپ بود، شد. دوراسرو سردستهٔ جادوگران و همان کسی است که در گاتاها از او به بدی یاد شدهاست. او و یک کرپ دیگر به نام براتروکرش، به دشمنان زرتشت در زمان کودکیاش بدل شدند. دوراسرو یک بار توانست پوروشاسپ را بترساند؛ به اندازهای که او تصمیم گرفت فرزند خود را به قتل برساند اما نیروهای ایزدی، مانع شدند.[۵۸] داستان دیگری در رابطه با نجات معجزهآسای زرتشت نقل شدهاست، مربوط به آن است که او را به لانه یک گرگ ماده انداختند و تولههای گرگ را کشتند تا گرگ مادر با خشم بیشتری به زرتشت حملهور شود. اما بهمن و سروش ورود کردند و به او این نیرو را دادند تا گرگ را از بین ببرد. سپس یک میش را کنار او گذاشتند تا به کودک شیر دهد.[۵۹] هنگامی که دوغدو سر رسید، میش ناپدید گشت و دوغدو به خیال اینکه کودکش آسیب دیده، هراسان شد. اما با دیدن سلامتی او، ترسش از بین رفت و عهد کرد که دیگر اجازه ندهد که زرتشت از جلوی چشمانش دور شود. به باور نوبری، این داستان نسخهٔ ایرانی ماجرای ارتباط مؤسسان پادشاهیها و ادیان در کودکی با گرگهاست که بسیار رایج بوده و یک نسخه از آن، در میان رومیان به شکل شیر دادن گرگ به رموس و رومولوس وجود داشتهاست.[۶۰] اما بویس معتقد است این همان داستان رموس و رومولوس است که در دوران اشکانیان و ساسانیان به این شکل تغییرش دادهاند؛ زیرا در این داستان حیوانی که به کودک شیر میدهد، با میش جایگزین شده، به آن دلیل که گرگ در مزدیسنا یک حیوان اهریمنی است.[۶۱]
روزی زرتشت در دوران کودکی، مشغول بازی با دیگر کودکان بود. دوراسرو و براتروکرش تصمیم گرفتند که او را بترسانند. همبازیهای او فرار کردند، اما زرتشت در برابر دشمنانش ایستاد. چندی بعد، پوروشاسپ مراسمی با حضور دو کرپ ترتیب داد و در آن، از دوراسرو درخواست کرد که آیین تقدیس غذا را انجام دهد، اما زرتشت با پدرش همنظر نبود و خواست که خود آن را انجام دهد.[۶۲] پوروشاسپ مخالف بود اما در نهایت زرتشت فائق آمد. دوراسرا در پاسخ زرتشت را نفرین کرد اما نیروهای ایزدی او را به یک مرگ ناخوشایند گرفتار کردند.[۶۳]
چنانکه از گاتاها برمیآید، زرتشت و پیروانش در ابتدا با مخالفتهایی روبرو شدند. این مخالفت، افزون بر دلایل دینی، از مسائل اقتصادی نیز برمیآمد. در گاتاها، نام چند تن از دشمنان او ذکر شدهاست. در یسنه، هات ۳۲، از شخصی به نام گرهمه یاد شدهاست. تحت تأثیر آموزههای گرهمه، کرپان که پیروان او بودند، به آیینها و مناسک خاصی دست میزدند که زرتشت با آنها مخالف بود؛ چرا که باور داشت گرهمه در نهایت باعث تباه شدن زندگی خود و پیروانش خواهد شد. زرتشت در گاتاها از دشمن دیگری با نام بندوئه اسم میبرد و او را «بزرگترین ستیهنده با من» خطاب میکند؛ او میگوید بندوئه سر از «اشه» (راستی) پیچیده و پیروانش را به سوی «دروج» (دروغ) رهنمون میسازد و «این مرا اندیشناک» کرده. علاوه بر این اشخاص، دو گروه خاص، یعنی کرپان و کویها، نیز به دشمنی با او برخاستند. مناسک و اعمال دینی این دو گروه، بنا به دید زرتشت، باعث تباهسازی زندگی میشدهاست. ظاهراً کرپان و کویها توانایی تأثیرگذاری بر رهبران سیاسی منطقه زندگی زرتشت را نیز داشتهاند؛ چنانکه در یسنه، هات ۱۰ آمده «کربان بدکار، [مردمان را] بدان میفریبند و فرمانروایان بد با آن به [دُژ] خردی بر سرزمینها فرمان میرانند.»[۲۷]
چون مقامات و صاحب منصبان دینی اینگونه با مخالفت با زرتشت برآمدند، او مجبور شد تا از محل زندگی خود سفر کند. اشارهای به این وضعیت را میتوان در یسنه ۴۶، هات ۱ دید. «به کدام مرز و بوم روی آورم؟ به کجا روم و [از که] پناه جویم؟ مرا از خویشاوندان و یاورانم دور میدارند. همکاران و فرمانروایان دُروَند سرزمین نیز خشنودم نمیکنند.» این بخش به لحاظ تاریخی حائز اهمیت است. زرتشت از کلمه dahyu به عنوان «سرزمین» استفاده میکند که میتواند در لغت به معانی مختلفی بهکار رود. هیچ اشارهای در گاتاها یا بخشهای متاخر اوستا وجود ندارد که نشان دهد زرتشت پس از ترک سرزمین خود، مسیر طولانی را طی کرده باشد و در سرزمین جدید، با تفاوتهای اجتماعی یا زبانی روبرو شده باشد. نتیجتاً میتوان تصور کرد مسافت جغرافیایی طی شده، محدود بودهاست.[۲۸] پس از مدتی سفر، با کویویشتاسپ روبرو میشود: «ای زرتشت! کیست دوست اَشَوَن تو؟» که خود او پاسخ میدهد: «به راستی او کویویشتاسپ دلیر است!»
زرتشت در قبیلهٔ سپیتامیان که نام جد قبیله، سپیتامه، چند بار در گاتاها ذکر شده، متولد شد. چون بخش دوم (uštra) نام او از لحاظ ریشهشناختی با کلمه «شتر» مرتبط است، میتوان نتیجه گرفت جامعهای که در آن رشد پیدا کرد، یک جامعه مبتنی بر دامپروری بودهاست.[۲۲] نامهای اعضای خانوادهاش در گاتاها نیامده اما در بخشهای دیگر از مادرش با نام دوغدو و پدرش با نام پوروشاسپه یاد شدهاست. در نام خانوادگی پوروچیستا، دختر کوچک زرتشت، در کنار «سپیتامه» از «هائچتاسپه» هم نام برده شدهاست. در نوشتههای بعدی هائچتاسپه را پدر پدربزرگ زرتشت در نظر گرفتند اما ویلیام مالاندرا باور دارد که این نام خانوادگی مادر پوروچیستا باید باشد. زرتشت در یسنه ۴۶، سپیتامیان و هائچتاسپیان را مورد خطاب قرار میدهد که نشاندهندهٔ رابطهٔ نزدیک او با این دو خاندان است. خاندان مهم دیگری که در گاتاها نامش ذکر شده، هوگوَهَ نام دارد که هووی دختر فرَشَوشترهَ، همسر سوم زرتشت، از این خانواده بود. برادر فرَشَوشترهَ، یعنی جاماسپ که وزیر ویشتاسپ هم بود، احتمالاً با دختر کوچک زرتشت ازدواج کرد.
اسپه (اسب) در نام پدرش و نامخانوادگی همسرش، همچنین نام مادرش (به معنی «دوشیزه شیردوش»)، در کنار نام خود زرتشت، نشانگر اعضای یک جامعهٔ دامدارمآبانه است. هرچند که ممکن است این یک سنت خانوادگی باشد و نه شرایطی که زرتشت شخصاً در آن متولد شدهاست.[۲۳] از سه پسر و سه دختر او در اوستای متاخر اسم رفتهاست؛ پسرهایش ایسَتواسْتَرَه، اورْوْتَتْنَرَه، هْوَرْچیثْزَه و دخترهایش فرینی و ثریتی و پوروچیستا. پوروچیستا تنها فرزند اوست که نام او در گاتاها ذکر شدهاست؛ او جوانترین دختر زرتشت است و یسنه ۵۳ به افتخار ازدواج او سروده شدهاست.
زرتشت در گاتاها خودش را «روحانی» خطاب میکند. هرچند که مشخص نیست که او چگونه، کی و کجا به عنوان یک روحانی، آموزش دیدهاست،[۲۴] اما از متن گاتاها برمیآید که نویسندهٔ آن باید به خوبی در این مورد، آموزش دیده باشد.[۲۵] مطابق نوشتههای سنتی، زرتشت ۳۰ ساله بود که با اهورامزدا روبرو شد و آنچنان که در گاتاها آمدهاست، «او را برای خویشتن برگزید.» اما پس از آن، اینگونه که پیداست، در آغاز تنها پسر عمویش میدیوماه به او پیوست و دیگران توجهی نکردند. چنانکه خود در گاتاها به این موضوع اشاره کرده و به اهورامزدا از «اندک بودن کسان» خود میگوید و از ناکامی خود گله میکند.[۲۶]
اواسط هزاره دوم تا و قرن ۶ قبل از مسیح محدودهای است که معمولاً محققان برای پژوهش در رابطه با زمان تولد زرتشت از آن پا را فراتر نمیگذارند. اواسط هزاره دوم قبل از مسیح زمانی است که ریگودا نگارش شدهاست. شاید به اندازهای که قانعکننده باشد، مرتبط به نظر نرسد اما زمانی که پا از این تاریخ فراتر گذاشته شود، محققان وارد قلمروی حدس و گمان شده و دیگر مدرکی در دست ندارند که تاریخ زندگی زرتشت را برآورد کنند. در رابطه با قرن ششم قبل از مسیح، این استدلال مطرح شده که نام هیچکدام از پادشاهان هخامنشی در اوستا نیامدهاست؛ نتیجتاً زرتشت باید خارج از محدوده زمانی پادشاهی این سلسله زندگی کرده باشد. اما مدافعان فرضیه همزمانی زندگی زرتشت و سلسله هخامنشی میگویند که برخی شخصیتهای اوستا، مانند ویشتاسپ کیانی که شاید شباهتهایی با پدر داریوش، ویشتاسپ هخامنشی، داشته باشد، بر پایه زندگی شخصیتهای تاریخی شکل گرفتهاند. البته احتمال دیگر آن است که چون ویشتاسپ کیانی شخصیت محبوبی در میان ایرانیان بوده، این نام را بر روی پدر داریوش گذاردهاند.
دقیقترین حدسی که میتوان مطرح کرد، بر پایه تفاوتهای زبانی است. در اوستا، از دو لهجه مختلف زبان موسوم به اوستایی استفاده شدهاست. بخشیهای قدیمیتر که گاتاها، سرودههای زرتشت، را هم شامل میشود، به زبان اوستایی کهن نگارش شدهاند و متون جدیدتر، به زبان اوستایی متاخر. زبانشناسان به این نکته اشاره کردهاند که اوستایی متاخر، نمیتواند خیلی قدیمیتر یا خیلی جدیدتر از فارسی باستان، یعنی زبان هخامنشیان، باشد. تقریباً همه لغتشناسان اتفاق نظر دارند که فاصله زمانی بین اوستایی کهن و متاخر باید چند قرن یا حتی چندین قرن باشد. بدین ترتیب نمیتوان نظر گراردو نیولی که زمانی زندگی زرتشت را ۲۵۸ سال قبل از اسکندر تخمین میزند، معتبر دانست.[۱۶]
دربارهٔ مکان زندگی او، در بخشهای قدیمی اوستا هیچ سرنخی به دست نمیدهد که بتوان از آن برای تعیین محل زندگی زرتشت استفاده کرد. اوستا، جغرافیای وندیداد و یشتها این مسئله را آشکار میکنند که اتفاقات ذکر شده در شرق ایران روی دادهاند اما در سنن متاخرتر، محل زندگی زرتشت را به غرب ایران، چون ماد و آذربایجان، انتقال دادهاند. منطقیتر است که چون اوستا در مناطق شرقی در جریان است، شرق ایران به عنوان محل تولد و زندگی زرتشت پذیرفته شود. به علاوه، دو لهجهای اوستایی مورد استفاده در کتاب به لحاظ زبانشناختی متعلق به شرق ایران هستند. هنینگ خوارزم را به عنوان محل زندگی او پیشنهاد دادهاست، درحالی نظر گرشویچ بر روی سغد است. به هر حال توافق جامعی وجود ندارد. میتوان با اطمینان گفت که زرتشت در شمال شرقی ایران زیستهاست و مناطق واقع در جنوب شرقی مانند سیستان به اندازه کافی محتمل به نظر نمیرسند.[۱۷]
جامعهای که در بخشهای کهنتر اوستا توصیف شدهاست هم میتواند در رابطه با محل زندگی زرتشت یاری دهنده باشد. در گاتاها یک مرتبه از «خانمانها و روستاها»[ب] سخن به میان آمدهاست اما هیچ اشارهای به شهرها، معابد و کانالها نشدهاست. این از جمله دلایلی است که از احتمال زندگی زرتشت در تمدن آمودریا و سیستان میکاهد.[۱۸] باستانشناسان تاکنون موفق نشدهاند در تمدن یاز در شمال شرقی ایران هیچ گور یا گورستانی پیدا کنند که این میتواند آن تمدن را به جامعهای که در اوستا توصیف شدهاست نزدیک سازد و همین موضوع تمدن یاز را به یکی از محتملترین گزینهها برای خاستگاه مزدیسنا، یا حداقل ایرانیان شرقی، تبدیل کردهاست.
در ادوار پسین، زرتشت را از اهالی بلخ میدانستند که این موضوع به گوش نویسندگان یونانی هم رسیده بود. در کتب پهلوی که سنت متاخرتری را بازتاب میدهند، زرتشت را اهل آذربایجان یا رگ قلمداد کردهاند؛ در تلاش برای برقراری پیوندی میان این دو، برخی مفسران محل زندگی زرتشت را «ری در آذربایجان» برشمردهاند که با تقسیمات اداری شاهنشاهی ساسانی همخوانی ندارد. دربارهٔ محل پادشاهی ویشتاسپ، محلی که زرتشت به آن نقل مکان کرد و در آنجا ویشتاسپ از او و دینش پشتیبانی کرد، از سیستان، سمرقند و بلخ در سنن مختلف نام برده شدهاست که این آخری در شاهنامه هم بازتاب یافتهاست.[۱۹]
منسوب کردن زرتشت به رگ فقط در سپندنسک که از بخشهای متاخر اوستا بوده و امروز از بین رفته، دیده شدهاست. مورخین معمولاً این مکان را با ری در ماد تطبیق دادهاند اما نیولی و گرنت معتقدند منطقه ذکر شده در اوستا باید مانند باقی مکانها در شرق ایران واقع شده باشد. در بخشی از اوستا، آمده که ردان (رئیسان) همه سرزمینها پنج تن هستند، به جز در رگ که چهار نفرند و زرتشت از همه ردان بالاتر است.[پ] نتیجتاً آن را «رگ زرتشتی» لقب دادهاند.[۲۰] این موضوع باعث شده تا حتی نویسنده آلمانی هومباخ این را مطرح کند که «ری نوعی واتیکان مزدایی بوده و زرتشت نقش پاپ را داشتهاست.» اینگونه بوده که ری را از دیرباز زادگاه زرتشت در نظر گرفتهاند. در گزیدههای زادسپرم آمدهاست:
چنان پیداست که [با] گذشت سی سال پس از تولد [زرتشت]، در آن سرزمین که پس از نوروز جشن «وهار بودگ» برقرار بود، رفته بود. جایی مخصوص پیدا بود که مردمان از نواحی بسیار بدان جشنزار میرفتند… [پس از] سپری شدن پنج روز از جشن… بامداد، زرتشت برای کوبیدن هوم به کناره آب دائیتی رفت که به سبب دیدار زرتشت در آنجا، رد (رئیس) آبهاست. [عمق] آب تا به چهارخانه بود و زرتشت بدان بگذشت. نخست تا ساق پای او بود، دوم تا زانو، سوم تا محل جدا شدن دو ران و چهارم تا گردن… هنگامی که از آب بیرون آمد و جامه پوشید آنگاه بهمن امشاسپند را دید، به شکل مرد نیکچهر، روشن، برازنده.
این توصیفات بیش از اینکه ری در ماد را تداعی کند، تداعیکننده گداری در دریای پنج در بدخشان است و حتی با گزارش مأموران انگلیسی از منطقه در قرن ۱۹ نیز همخوانی دارد.[ت] در نزدیکی گدار شهری وجود دارد که مردم محلی تا به امروز آن را «راغ» مینامند. در مجموع میتوان گفت اگر رگ واقعاً محل تولد زرتشت بوده باشد، راغ نسبت به ری، ادعای قویتری دارد.[۲۱]