فرنگیس که خیلی دلنگیز میخواست فردا بره کنکور تو اتاق دست به هدفون داشت دقیقان کجایی رو گوش میداد که بابا پاتک زد تو اتاق . فرنگیس کتاب رو مثل فرفره انداخت بالا هدفون زیر تخت. بابا گفت داری انگلیسی بلغور میکنی تا فردا تمرین پیوسته کنکورو فتح کنی. گفت العجبا دقیقان همین بابا منتها یدستم فیزیک کوانتونومیو اون دستم لغات و ترجمه. تازه دو چشمم به کتابو دو دستم به قلم.پدر گفت احسنت چرا رنگت مثل گچ شده. گفت استرس کنکور دارم گوشی رو با پا زد زیر تخت خورد به دیوار ته تخت و اهنگ کجایی پخش شد بابا گفت گوشیت دقیقان کجاست. گفت بابا من دنبالشم اون ناپیداست. بابا سینه خیز شد رفت زیر تخت. گوشی برداشت که فرنگیس کف دست بابا ریاضیاتو حل اونو دید گفت بابا اینا چیه گفت امروز رفتم با بیژن نهضت امتحان داشتم. دست پشت با اون دست بزور بسابو پاک کن. که فرنگیس دید بابا گوشی رو داد گفت بهش اهنگ خیلی خوبه گوش کن. ننه پرید تو اتاق گفت براتون غذا بیف حتی استراگانف درست کردم. که از بچگی دوست داشتم. بابا گفت تو که اول ازدواج گفتی کشک صورتی بشه بچگی دوست داشتی. ننه گفت خودم میدونم اما اینو بهت نگفتم.سوپ غاز بشه. خلاصه. نشستن بیف بخورن که دیدن استراگانفش زیاده. پف کردن صورتی مایل به بنفش شدنو. یکی دستش دوغ اون یکی قرقره. مسواک. خلاصه شب شدو همه خوابیدن غیر فرنگیس که خیلی دلنگیز داشت . آهنگ میخوند زیر لبی کنکورو من بلدم تستارو من بلدم. بابام برام عیدی داد یک زوج قلقلی داد. خوابش بردو کلاغ قصه ها فردا رفت نشست رو در صدا کردش. تا بیدار شد تا خواب نمونه.
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان
چنگیز که تو خونه حوصلش ترکیده بود.ورداشت گفت جمعه هستو امواتم مرخصی بریم قبرستون.
خانمش گفت وای چه رمانتیک
بریم منم غذا پلو زرشک با یک بال مرغ درست کردم
چنگیز سه بچه یه زن یه موتور یه قابلمه رو به سمت قبرستون
خانمش پرتقال پوست میکند میداد دهنش همینجور بادم میزد آب پرتقال تحویل پشت سری میدادو خلاصه بعد 4 ساعت رسیدن قبرستون
بساط نهار آماده چنگیز تو سایبون زیر درخت هندوانه
روبرو بلوک مرده ها
یه حال هوای خاص
دلش گرفت زد زیر گریه.
یحتمل گفتن آفتاب زیاد خورده به کلش رفت یه قاچ هندوانه گذاشت رو سنگ قبر روبرو گفت هر وقت تشنه شدی بیا بیرون بخور
یکی داشت رد میشد گفت خدا همه رو شفای فوری عنایت کنه
چنگیزم گفت آمین
رفت دوباره با خانمش بود که یه آقایی اومد گفت فاتحه فوری میخونم زیر قیمت سایرین
گفت چنگیز چقد
گفت 3500
چنگیز گفت 1500 میدم یک دورم برام آهنگ کجایی رو بخون یارو هم گفت میترسم فشارت بیفته خرج کنی
چنگیز خورد بهش شاید بر کشتی فرنگی با یارو انداخت زدش زمین
یارو گفت مرده هات گور به گور شن
که چنگیز متحول شد گفت اگه اینو نمیگفتی ممکن بود به دیار باقی به سرعت بشتابی
خلاصه سمت عصر بود که با لگد زد به قابلمه
خانمش گفت هه وحشی
گفت چنگیز این دنیا وفا نداره
گفت خانمش هفته بعد میبرمت صحرای جیبوتی اونجا فرش بندازیم
گفت چرا
گفت تو باید دور از محیط رفتگان باشی
اونجا نه کسی میره نه کسی میاد
گفت چنگیز این غافله عمر عجب میگذرد برخیز بریم
رفتن کلاغه هم رو موتور ایستاده غار غار میکرد.
که آب هندوانه خورد صورتش
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان
خونه مادربزرگه دیگه کرسی نداره
خونه مادربزرگه پنت هاوس عالی داره
کنار خونه اون کافی شاپ برقراره
تو خونشون مودم وایرلس داره
تو چت نگو بلایه عکس دندون مصنوعی داره
خونه مادربزرگه حجم بالایی داره
گیگاشو نگاه کنی دانلود آزاد داره
عیدا میره آنتالیا مهمونی خز شده چی سفر دور دنیا داره
آجیل نگو قهوه جوش داره دبل سینگل میزاره
عیدی جای هزاری تراول سبز میزاره
جای حوضش عوض شد جکوزی آبگرم داره
برا رفتن به جایی اتوبوس نگو تاکسی دربست داره
جای عکس بچه هاش رو یخچال سلفی عالی داره
خونه مادربزرگه دیگه صفا نداره
خونه مادربزرگه کلاس عالی داره
آخر شعرم شده حافظ میگه گمشده جای فال حافظ هایکو اصلان شیشو هشت میزاره
حسام الدین شفیعیان
چنگیز که خیلی فیلم رمانتیک دیده بود زد وسط کاسه کوزه ریخت بهم گفت ننه پاشو بریم خواستگاری. ننه گفت خواستگاری کی!گفت دلنگیز دختر پرویز . ننه برداشت برنداشت گفت اون واسه تو خیلی لقمه بزرگیه. گفت ننه فقط 45 سالشه. ننه گفت سنش نه وزنش 120 کیلویه تو 45 کیلو و دویست گرمی. که چنگیز گفت مهم وزن نیست مهم دله. گفت ننه دلت پیشش گیره یعنی. گفت آره ننه دلم دیروز پنچر شد رفتم دیدم دلنگیز میخواد با کامبیز عروسی کنه. ننه گفت بپر موتوروتو روشن کن برم بگیرمش برات. گفت ننه بنزین نداره. گفت اشکال نداره یه چهار لیتری کنار خونه هست همونو بریز توش گفت ننه اونو بریزم تو موتور میزنمون به در و دیوار که ننه گفت باید شب بیام ببینم چی هست توش چنگیز گفت ننه کیشمیشه خیس کردست. گفت ننه کیشمیشش تازست. گفت ننه برخیز برویم.ترک موتور براوو سرعت 25 کیلومتر خونه دلنگیز دو تا چهارراه بالاتر موتور کشش خاموش ننه جیغ کمک. مردم دور جمع گفتن چی شده ننه گفت موتورشو هل بدید روشن بشه. همه مونده بودن موتورو هل بدن یا ننه چنگیزو آروم کنن. که همسایه آب قند ریخت آورد ننه خورد سوار گاز دم خونه. پیاده.چنگیز با لگد رفت تو در . که بابا دلنگیزم اومد دم در با مشت گذاشت تو چشم چنگیز دعوا شدو کتک کاری چنگیز اخرش گفت عاشق دخترتونم. باباش پرید بقل چنگیزو ماچو بوسه بزور دستشونو گرفت آورد تو گفت از اول میگفتی با لگد که هیچی با موتور میومدی تو اصلان.
خلاصه رفتن نشستن. عروس اومد چایی آورده بود اول بجا ننه هل کرد برد برا چنگیز که چنگیز دید استکانی نیستو سینی کجاست. گفت چایی پس کو ضعیفه. گفت مگه کوری نمیبینی. گفت کو گفت ایناش ننه اومد تخصصی برسی دید سینی گم شده تو 120 کیلو وزن از دستش گرفت ننه تعارف کرد بابا دلنگیز گفت به ننه چنگیز حالا ماشاء الله چند سالتونه ننه که چنگیز برخواستو رفت سمت بابا دلنگیز وسط فرش کشتی فرنگی و خلاصه بابا دلنگیزم گفت بمیرید منو بکشید تو داماد مایی چنگیز دید ای دل غافل دستش بد جور تو خود گردو افتاده. بابا دلنگیز گفت چنگیزخان شغلشون چیه. ننه گفت تو تیم محله دروازبانه. نقش تیرک رو داره. بابا دلنگیز گفت کی میرن تیم ملی ننه گفت فردا صبح قبل اذون دعوته به مسابقات کوچه بالا . بابا دلنگیز گفت اونجا چه خبره گفت قراره بره اونجا داور خطا کرد شعار بده. گفت عجب پس شغلشونم آبرومنده. ننه گفت تازه بعضی موقعا با موتور عصبانی بشه میره وسط زمین خاموش میکنه نمیزاره توپ رد شه . گفت احسنت . شعر وحشی بافقی رو خوند. مجلس تموم شد نتیجه نگرفتن کی نامزدیو اینها چون بابا دلنگیز گفت باید رو ازدواجم فکر کنم باز دعوا شدو ریخت بهم خلاصه آخر شب همه خوابیده بودن که کلاغه شروع کرد به خوندنو خونشونو میخواستو قصه تموم شده بود.
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان
بیژن که خیلی فیلم میدید معنیشو نمیفهمید زد زیر پاکت تخمه گفت من میخوام برم تافل بگیرم
باباش گفت ماینیمیز
بیژن گفت چقدر ریز
که فهمید باید بره ثبت نام ترم اول
فردا شدو بیژن رفت دم یک موسسه زد داخل رفت داخل اتاق مربی هم نه مدیر
گفت مدیر اینجا تویی
گفت اوامرتون
گفت منم بیژن اونی که میخواد تافل بگیره
مدیر یه نگاه به بیژن انداخت گفت سطحتون چیه
گفت سطح فول کنتاک
گفت خیلی بالایه برو بشین کلاس پایین
که بیژن فهمید درکش نکردنو رفت کلاس بالا نشست
بعد ده دقیقه که معلم داشت درس میداد بیژن گریه کرد
مربی دید بیژن حالش گرفته هست گفت چی شده ای باغ امید کارت به اینجا رسید
گفت دیدم کلاس شلوغه تخته سیاه رو دیدم دیگه هیچی نفهمیدم
گفت سطحت اینجا بوده
گفت تو کی هستی
گفت من همونم که نازنینت بودم
فهمید یا خوابه یا معلم خیلی باحاله
گفت من میخام تافل بگیرم
گفت منم میخواستم بنز بخرم اما پیکان 47 الان دم درمه
گفت من رفتم ولی بدون بر نمیگردم
گفت رفتی درم ببند از کنار برو
گفت گفتو رفت
خلاصه بعد چند سال از تیزهوشان براش دعوت نامه اومد
در پاکتو باز کرد دید نوشته بیژن تو دیگه کی هستی
فهمید باید بره آزمون تیزهوشان بده
رفتو رفتو رفت تا رسید به درب خروجی چون اشتباه خیابونو رفته بود واستاد
که دید یه علف زیر پاش هست پاشو برداشتو گذاشت
دید آقایی با کیف سامسونت رنگو رو رفته اومد دم در
گفت تو کیستی ای سامسونت بدست
گفت من تیز تیز آخر هوشانم
گفت منم سرکنم
گفت عجب اومدی اینجا چکار
گفت اومدم ببینم گوجه کیلویی چنده
گفت عجب هوشی داری اونکه نوسانات داره میپره
گفت من اومدم ببینم کی پنیر منو خورده
گفت عجب پنیر الان مزنه چنده
گفت نوسانات داره
که یدفه مرد کیف سامسونتی در کیفشو باز کرد پرید هوا اومد زمین
نشانی با دست گرفت روبرو
گفت میدونی در برابر کی ایستادی
گفت نه
گفت در برابر تیزهوشان میتیکمان
گفت العجبا القدرت حالا چکار کنم
گفت برو فقط نبینمت
گفت چرا
گفت کاری که تو با تیزهوشان میکنی کاریه که من با زمبه و جمیعن نمیتونیم ضرب کنیم
گفت حالا فهمیدم کی پنیر منو خورد
گفت در ورودی کجاست
گفت ورودی خروجی نداره تابلو گذاشتن گم بشی
گفت پس معمایی برا خودش
گفت حلش دست منه
میری خونه تلویزیونو روشن میکنی کانال 10 برفک داره
گفت رفتم من عاشق برفک نگاه کردن با تخمه هستم
گفت از کنار برو گم نشی
طنزنویس-حسام الدین شفیعیان