چندنگاه انسان بعد از مرگ. و نگاه های مختلف به جریان بعد از مرگ.ابتدا در رحم مادر جنین رشد میکند جهان پیرامونش جهانیست که در یک بستر فشرده و کوچک است و نگاه دگر آن گستره بیشتری ندارد.و از همان غذایی که مادر میخورد و اینها تغذیه و حس مادر به نوزاد.حال این نوزاد به زمان زایمان و آمدن به دنیا میرسد و حال بستر دنیای پیش روی او دنیایی بزرگتر هست اما هنوز نوزاد و کودک در رشد نسبت به جهان بزرگتری که آمده زاویه دید انسانی که در آن رشد کرده جوانی و پیری هست را ندارد الا به رشد و کمال گرفتنش به دنیای بعد آن که در رحم بوده و این جهان برایش پدیدار نبوده آن لایه دید او حال با جهانی بزرگتر نمود پیدا کرده و در این رشد و کمال هست که به جهان بینی زمین و بعد بعدتر آن که باز مثال لایه ای هست که بزرگتر از این جهان در طبقات روحی مختلف هست نمودار آن آنچه هست که با بیرون آمدن از بستری کوچک به جهان بزرگتر در آن به مطالعه یا اموراتی برسد پس جهان دگر با آن گنجایش برایش لایه ای هست که در این بستر باز هم کوچکتر هست تا آن ظرف بزرگ.حال عده ای نگاه های مختلفی دارند و عقاید مختلف. شاید مثال همان کودک درون رحم آن را چون نمی بینند گویند جهان دیگری نیست که به آن پا گذاریم.یا روح ما منتقل شود.یا همین زندگانی جسمی هست در این فرایند تولد تا مرگ. عده ای با تفکر اینکه انسانهای اسیر زمین در روح در همین زمین سیر میکنند و اسیرند تا از بند آن به آنجا بروند و عقاید مختلف هست که تونلی یا یک حفره نورانی تا به آسمان میرود و انسان کشیده میشود به بالا.و حال تا این مرحله را میگویند چون مرگ قطعی نشدند و روح آنها بازگشت کرده و اموراتی را در حالت بین مرگ و زندگی روایت میکنند یا حالت نزدیک به آن حالت حفره نورانی سر به آن لایه ای که نمیدیدند قبلان حالت نزدیکتر به مرگ از نوع وخامت وضعیت جسمی.یا نزدیک به مرگ باز میگردند اما روایت آن جهان را نمیتوانند کنند.یا علوماتی که در غرب و پژوهشگاه های با قدمت بسیار طولانی در ارتباط با ارواح هست که خود کاری خطرناک و تخصصی میدانند.زیرا بستر مرگ ممکنست فراهم کند. از آن حالت ها.پس راه و روش درست آن به همان روش تجربه کنندگان مرگ هست و رسیدن به اموری که نزدکتر به مرگ بودند.و آن حالت هم مطالعه میکنند عده ای که چه میگویند انها و آنها یک زندگی با ساخت ساز فکری را نمودار میکنند و یک زندگی شبیه به این در کتب خود.اما اصل ماحصل آن اینست که روح به جسم انسانی می آید و جسم یا شکل در ظرف انسانی سخن میگوید بسترش بسته میشود.چون هر چه به جسم اید ظرف انسانی تفکری حرفی آن شخص هست حال با نگاه منطقی آن و بدون آنچه انسانی خواهد به دنیای دیگر با علوم دیگر برسد یا خطرناک بستر صحیح و تدبیر درست متفکرانه آن همان تولد و حیات لایه بعد آن که گفته شد اما گاه انسانها اموراتی را میبینند که نیاز به آن علوم نیست ورود به آن ارواح بلکه بصورت عالی و خوبتر آن امورات مشاهداتی میکنند یا خداوند ظرفیت سازی میکند تا آن زندگی را درک کنند حالت خواب حالت دیداری حالت غیر آن و کلی آن بدون ورود به آن علم از طریق صحیح آن البته بسته به روحیه شخص و قوت او در زمان های مختلف تا قوت بیش یابد و امورات قوت روحی انسان بالاتر رود و به امورات صحیح درست بدون تداخل مداخله در زندگی آنها مکشوف و درست آن بر انسان و انسانها از منطق و درستی روشن شود.
در تاریخ وقتی مردم با وعده های الهی مواجه میشدند با بستر قدیم آن موافق و بستر جدید آن مخالف بودند و یا هم بت پرست بودند و زیر یوق بندگی بت پرستان.یا اینکه تقاضاهای عجیب و غیر منطقی با ساختار نابودی بشریت را میخواستند خدا را در ابرها نازل کند تا چهره خدا را ببینند.یا مثلان زمین تبدیل شود به زمین دیگر و یک کار خیلی عجیب دور از منطق عقلی و عملی و به قول امروزی اکشن هالیوودی.و زمانهایی تقاضاهای آیت الهی محکم یا نشانه آسمانی از تصدیق میخواستند و باز با همان انکار میکردند.گذشته را مکتوب قبول میکردند و آنی که می آمد رد این نشان از یوق بندگی زمینی و منافعی زیر یوق داشت.ثروت کلان بت پرستان عیاشی خوشی آنها و استعمار مردم.بر آن بود که به همان بت پرستی یا همان صدوقیان فریسیان در تعالیم منافعی آنها از پیشبرد شریعت امروز چه سود میدهد نه اصل شریعت را اجرا کنند. ترس وحشت خشونت.اخراج از کنیسه ها.حمله کردن. وحوشیت در غالب آدمی.و به جهنم رهسپار شدند و به جهنم رهسپار خواهند شد آنهایی که اگر بار بار دیگر رجعت تولد دوباره با همان مشخصات اخلاقی صورتی نکات ریز اخلاقی نکات ریز حتی بدنی حرفی زبانی کلامی رفتاری نوشتاری خورد خوراکی زندگانی حرف زدنی صورت علامات.و همه ریز ریز آن نه تناسخ در شکل باطل آن به شکل حیواناتو نمیدونم شخص دیگر نه همان شخص دقیق که حتی در علم امروز در آزمایشات حتی ممکنست آثار درون بدنی آنها باشد و غیر ممکن نمیتواند باشد پس خوبان به سمت خوبی و بدان به سمت بدی گرایش دارند و قوت ندارند مگر زور و بدی و قوم ها را خوردن در مال.و اصلاح نشدن آنها به قول فیلمی بود تنها دوبار زندگی میکنیم مثال البته از آنهایی که باید زندگی دوباره یابند یا بد مطلق از خوب نشدن یا خوب تا خوب مطلق شدن.جبر و اختیار یعنی خداوند جبار نیست اما اختیار داده چون مهربانست و ذات آدمیست که خوی زندگی گذشته اش را دارد برای آنهایی که خداوند لازم میداند فرصت یابند تناسخ باطل هست باطل باطل. و رجعت و تولد دوباره به دو معنی تولد بهتر شدن یا بدتر شدن که خصوصان لازمه بهتر شدنست.و تولد دوباره به رحم مادر بر میگردیم.همان رجعت منتها به زبان دیگر آن مگر رجعت هایی که یدفه خاص باشد و نیاز به تولد نداشته باشد آن حکمت خداست.چگونگی بیرون آمدن آن هم حکمت دانش خداست.غیر آن حدس گمان میشود.یا آنچه مکتوب هست اما خداوند بنابر حکمتش علل و حوادث عالم را تغییر دهد تا بفهماند خداوند هست که آفریدگارست نه بنده حکم کننده بر خدا.این مشیت حق بنابر شرارت جهان یا علل های اسراری تغییر یا ممکن همانگونه یا همانطور اتفاق بیفتد .
ایمان با عشق و مهربانی بدست می آید و آنکه که بذر روشنایی بکارد بذر نیکو درو میکند آنکه عقل و بینش دارد نه در حرف واماند نه در پچ پچ خوار گردد و آنکه در عشق به ایمان رسد در نیکویی عمل خواهد کرد زیرا زمان ها دست خداست و بخشیدن دست خداست پس آنکه در حیات خود ارامش دهد و نیکویی را رشد دهد در تولد تازه ای از لطف و کرامت های خداوند بر انسانها رسد هر چند تمام وقایع هولناک جهان ترس را بر دل انسانها مستولی کند اما اطمینان به خدا در آن آرامش گذارد زیرا خدا آنقدر مهربانست که نیکویی را دوست دارد و هر آنکسی که شر رساند و بدی بخواهد در بدی خود غرق میشود.زیرا مرگ و حیات دست خداست و قوت را خدا میدهد و بینش را خدا مگر آدم جاهل یعنی نادان نپسندد و تکبر و نخوت کند اما در بینش خداشناسی در ادیان خداوند واحد هست اما در زنجیره آن در مسیحیت در پدر پسر روح القدس و در مسیحیت خدا واحد هست اما در سه آن رکن اول دوم سوم خوانده میشود که هر کدام در این زنجیره خدا نامیده میشوند اما خود رکن بندی آن قوت و قدرت را مشخص میکند در مسیحیت. و در زرتشتیت خدا واحد هست و اهورا مزدا و اگر در ترجمه به روح القدس هم اشاره دارد نام آن در گویش کهن آن و ترجمه و باز در اسلام خدا واحد هست و جبرئیل پیام آور وحی و در مسیحیت هم جبرئیل پیام آور وحی هست بر مریم مقدس.و اما خدا قدرت برتر بر همه هست. چون در آن که نیرو میبخشد.زنجیره. و در ادیان دیگر قدرت خدا برتر از همه هست. مثلان در اسلام خدا واحد مطلق هست و شریک ندارد مطلق یعنی بسته میشود یعنی نفر بعد هم ردیف ندارد و روح القدس را نیرو بخش و جبرئیل هم پیام آور وحی هست.و عیسی مسیح را روح الله و اسامی دارد در اسلام.و در دین زرتشتیت نور معنای خاص خود دارد نور روشنایی .و یهویت هم خدا را واحد میداند .البته در مسیحیت هم شاخه هایی هست که نظرات دیگر دارند. یا بر سر آن نظریات با هم اختلاف نظر دارند.
آنی که در ناراستی و بیخردی بمیرد و در خسران بر خود جفا کند آن را راهنمایی و هدایت نیست زیرا جمیع افراد را از هدایت به بیراه میکشاند اما آنکه بر حسب قوت و کلام بر امورات از تمامی مسائل فهم کند بر روشنایی گرود زیرا امورات باید به درستی انجام شود و قوت آن دارد که انجام دهد نه آنکه فقط ادعا کند زیرا در وقت عمل قوت هست که اثبات قبل بعد را میکند اما در قوت و در امورات کارها انجام میگیرد هر چند قفسی باشد یا حصاری اما آنکه در قوت هست و در نجات ریسمان کهنه نمیندازد تا قطع شود بلکه ریسمان محکم میکند تا بر دروغ و یوق قدرت اهریمنان در برد مثلث چشم قدرت بر تمامی طبقات پیروز و کار را به اتمام رساند آنکه خسران میبیند آنیست که زیر یوق مادیت و بردگی در آید.زیرا در قوت و کار انجام رساندن آن هست که به آن میگویند کار را به اتمام رسانید ولی در بی قوتی ادعا هست و کاری پیش نمیرود و نموداری روشن نمیشود جز کلام باطل و دروغ و ثروت های نه باد آورده باد برایشان آورده در قوت زمین بر چیره شدن بر انسانها.پس حتی تکه سنگی را نتوانند جابجا کنند مگر هاویه را هدیه دهند و آنها که در فرق گذاری و بستن چشم خود کوشا بودند خود ضرر میکنند زیرا زمانبندی دقیق هست و آنها زمانی بیدار میشوند که با تعجب انگشتان خود را از خشم و حیرت بگزند و گویند دیدی حقیقت را حال جواب دیگران را چه دهیم. زیرا انگار اموراتی واقع میشود که ما را نمایان میکند حال چگونه به آنهایی که گفتیم فلانی فلانست او که در آن حیرت این را بگوید برگشته و خجل خواهند شد.اما خجالت آنها خباثت آنهاست زیرا ابلیس فرار میکند و آنها میمانند زیرا ابلیس خود خوب میداند از این شخص چقدر میترسد.
پس بهترین زبان و رفتار محبت هست.وقتی کسی میگوید به من اثبات کن من قبول میکنم در مناظره ای دیدم ناخودآگاه مهر آن شخص هم در دل آدم می افتد.پس آدم منطقی ولو اینکه اعتقاد مخالف شما را داشته باشد هم و حتی خداناباور هم باشد باز بر اساس منطق و عقلانیت بگوید ثابت کن منطقی میشود مگر آن کسانی که نامنطق و کر و کور از نه نظر بینایی بلکه بینایی درونی بر دیداری باشند.پس آدمی وقتی روح محبت را در خود پرورش داد و پر کرد نسبت به کسی تنفر نمیکند الا نسبت به ابلیس که قابل برگشت نیست زیرا شک از رحمت خدا دارد و شک مطلق نا امیدی و غرور سبب سقوط هست. پس دروازه قلب شما رفتار شما از نیت خلوص درستی و رفتاری شما جذب کننده هست زیرا خشونت و خشم و میخ واری نفرت آفرین و ضربه زننده بیشتر به آنها و افراد دیگر هست.پس زبان محبت درون و برون آنهم صاف و صادق در صداقت در حس دیگری تاثیر دارد اما جبر مطلق نه بلکه اختیار اراده از اینکه یا کسی بدون هیچ مسئله ای هم ایمان دارد و گاه کسی با اثبات ایمان می آورد. زیرا آنقدر مهربان باشید که مهربانی شما انسان سازی کند. و در آن رحمت و درستی را در رضایت خدا ببینید. بخششگری. مهربانی.سخاوت. دوری از خشم و نفرت. کار کردن روی خود و کمال گرفتن. نقصان ها را ساختن و درون را پر از فیض کردن و نمودار محبت به هم زیرا دروازه داخل شدن به بهشت تنهایی رفتن رسالت انسانی نیست اگر دست کسی دیگر را گرفتی مردی مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتاده ای بگیری مردی همانطور که خدا دست شما را میگیرد شما دست دیگری بگیرید و برتر بینی بد است و سعی در قوت روح وحدت مهربانی در زنجیره قلب دیگری باشید آمین.و در این زنجیره انسانها. حیوانات.گیاهان همه را محبت کنید.